واژه «عزّت» و بزرگمنشي در فرهنگ واژهشناسان به معني عزيز، دوست داشتني، گرامي، نيرومند، بي نظير1، كمياب، ناياب،2 ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدني، غيرقابل نفوذ و شكستناپذير آمده،3 و نيز وصف و حالتي است كه اگر در دنياي وجود انسان راه يافت و فرد، جامعه و تشكيلاتي به آن گوهر گرانبها و زندگيساز آراسته گرديد، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومايگي را به او نميدهد، و وي را در برابر مشكلات، موانع رشد، دشواريهاي طاقت فرسا، دشمنان ددمنش، فراز و نشيبهاي تند و سخت و انواع وسوسهها و دمدمههاي ويرانگر و لغزاننده، شكستناپذير و بيمه ميسازد.
اصل اين واژه و مفهوم آن از ريشه «عَزاز» (زمين سخت و نفوذناپذير) گرفته شده؛ به همين جهت هنگامي كه گفته ميشود: «اَرْضٌ عَزازٌ»؛ منظور زمين سخت و نفوذناپذير است، و آن گاه كه گفته ميشود: «تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور اين است كه: «گوشت، در بازار به گونهاي كمياب و يا ناياب شده است، كه نميتوان به آن دست يافت».4
با اين بيان شايد بتوان گفت كه اين واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شكستناپذيري آمده، آن گاه به تناسب ريشه و از باب توسعه در به كارگيري معاني ديگر، به مفهوم عزيز، ارجمند، ناياب، توانا، و حتي تعصب، خودبزرگ پنداري در برابر حق و حقناپذيري نيز به كار رفته است.
در آيات قرآن نيز واژه «عزّت» و مشتقات آن در اين معاني و مفاهيم به كار رفته است:
«فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»5
«پس هنگامي كه برادران يوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اي عزيز! ... .»6
«يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يِاْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَي الْكافِرينَ»7
«اي كساني كه ايمان آوردهايد! هر كس از شما از دين و آيين خويش برگردد به خدا زياني نميرساند، چرا كه به زودي خدا گروهي را خواهد آورد كه آنان را دوست ميدارد و آنان نيز او را دوست ميدارند؛ با مردم با ايمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر كفرگرايان و قانون ستيزان پرصلابت و سرفراز.»
«اَنَا اَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَرا»8
«دارايي من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نيز از تو پرتوانترم.»
«إِنَّ هَذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ»9
«اين برادر من است. او نود و نه عدد ميش دارد، و من تنها يك ميش دارم، امّا او ميگويد: آن را هم به من واگذار كن؛ و در سخنوري بر من چيره شده است.»
«اَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً»10
«... آيا اينان به راستي سرافرازي و پيروزمندي را نزد حقناپذيران ميجويند؟! اين پنداري بي اساس است! چرا كه پيروزمندي و سرافرازي يكسره از آن خدا و نزد اوست.»
«لَقَدْ جآءَكُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ ...»11
«بيترديد براي شما پيامبري از خودتان آمد كه بر او گران است شما در رنج و دشواري بيفتيد ... .»
«قالَ يا قَوْمِ اَرَهْطي اَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِّنَ اللّهِ ...»12
«هان اي قوم من! عشيره كوچك من بر شما از خدا عزيزتر است كه فرمان او را پشت سر خويش افكنده و او را از ياد بردهايد؟»
«بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ»13
«آنان كه كفر ورزيدند در سركشي و ستيزهاند.»
با اين بيان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلياش ـ كه سختي و نفوذ ناپذيري است ـ گاه در سركشي و حقناپذيري نيز به كار رفته است، كه در اين صورت، به بيان «راغب» با اين واژه، گاه ستايش ميگردد و گاه نكوهش.
واژه «عزّت» در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوجگرفتن به مرحله توانمندي معنوي و اخلاقي و عظمت روح و توسعه شخصيت و آراستگي به مهر و مدارا و صلابت و شكستناپذيري روان در برابر باطل و بيداد آمده است.
اين قدرت شگرف و شكستناپذير، در مرحله نخست از ژرفاي جان انسانِ خودساخته سرچشمه ميگيرد و پس از سربرآوردن از رويشگاه خويش، به تدريج در كران تا كران انديشه و عقيده، زبان و قلم، دست و ديده، گفتار و كردار و برنامهها و هدفها و روش زندگي او تجلي مييابد و آن گاه به او عظمت و شكوه و معنويت و مهر و مدارا و شكستناپذيري ميبخشد.
كسي كه به اين ويژگي انساني و معنوي آراسته شود، از سويي به راستي تجسم اخلاص وپاكي، حقگرايي و حقپذيري، فروتني و بردباري، صلحجويي و مدارا در ابعاد گوناگون زندگي ميشود و در همان حال خود را فراتر از بردهمنشي و دنبالهروي، فراتر از بافتن و شنيدن چاپلوسيها و ستايشهاي چندشآور و لقبهاي پوشالي و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداريهاي چاكرمنشانه و اهانتآميز ميخواهد.
به مرحلهاي اوج ميگيرد و خود را عزيز ميدارد كه نه در برابر زر و زور، نفوذ ميپذيرد و نه در برابر نيرنگ و فريب؛ نه بيداد و ناروا را تحمل و نه آن را به ديگران تحميل مي كند و نه ميتواند نظارهگر اسارت مردمي در چنگال اين آفتهاي عزّتكش و ذلّتبار باشد و دم فرو بندد.
آري، حقيقت عزّت و آزادگي پذيرش مديريت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعايت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهي شعر و شعار بدون عمل و فرصتسوز.
اميرمؤمنان عزّت و آزادگي واقعي را تواضع و فروتني در برابر حق و عدالت مينگرد:
«اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَكَ.»14
امام صادق عليهالسلام فرمودند:
«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِيامُهُ بِاللَّيلِ وَ عِزُّهُ كَفُّ الأذْي عَنِ النّاسِ.»15
«شرف انسان در شب زندهداري اوست و كرامت و آزادگياش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعايت حقوق آنان.»
«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»16
«آراستگي به راستي و درستي، عزّت و آزادگي است و جهالت و نادرستي، ذلّت و خفت است.»
«حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْكُ الْقِيلِ وَ الْقـالِ.»17
«منش شايسته انسان با ايمان از تواضع و فروتني اوست و عزّت و آزادگي او، در وانهادن جنجال و هياهو و زبان و سياست خشونتبار است.»
قرآن و جلوههاي عزّت و آزادگي نهضت امام حسين عليهالسلام
گذشت كه «عزّت» به مفهوم توانايي، شكستناپذيري، استقلال، پيروزي، استواري، ريشهداري، سلطهناپذيري و عدم تحميل سلطه در ميدانهاي مادي و معنوي و رعايت كرامت خود و ديگران است، و در برابر آن، وابستگي، دنبالهروي، تزلزل، بيريشگي، ذلّت، حقارت، پستي، زبوني، زورمداري، خودكامگي، از خودبيگانگي، فرومايگي و خودباختگي قرار دارد. آن، از ويژگيهاي انسان مترقي و جامعه باز، شايسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستين اسلامي است، و اين يكي، خصلت فرد و نشان جامعه شركپذير، شخصپرست، استبدادزده و ستمپذير است.
... و حسين عليهالسلام بزرگآموزگار اين ويژگي پرجاذبه انساني و اخلاقي و درخشانترين سمبل اين راه افتخارانگيز است. يكي از هدفهاي بلند نهضت عزّتطلبانه عاشورا، نفي ذلّت و ذلّتپذيري از سيما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموي، آن گاه عزّتآموزي و عزّتطلبي و نشان دادن راه آزادمنشي و آزادگي مطلوب قرآن وپيامبر و بهادادن به كرامت و حقوق انسان در عصرها ونسلهاست، واز اين زاويه است كه ميتوان جلوههاي عزّت وآزادگي مورد نظر قرآن را در نهضت حسين عليهالسلام ويا نُمودهاي عزّت وآزادمنشي عاشورا را در آينه قرآن به نظاره نشست.
هنگامي كه به زندگي پر افتخار پيشواي آزادي و نهضت آزاديخواهانه عاشورايش مينگريم، به روشني در مييابيم كه آن نمونه درخشان عزّت و شكستناپذيري قرآن، در حركت فكري و فرهنگي و ذلّتزداي خويش در تدارك آفرينش عزّت و شكوه براي جامعه و در انديشه افشاندن بذر سربلندي و سرفرازي در مزرعه خزانزده روزگار خويش و آن گاه شكوفا و بارور ساختن و به گلنشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعيِ عزّت و آزادگي را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبيله و عشيره، عامل جغرافيايي و رفاه مادّي، تشكيلات حزبي و وابستگي به قطبهاي زور و تزوير، موقعيت سياسي و اجتماعي و مذهبي و... نمينگرد، بلكه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بينش و آگاهي ژرف، در ايمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبرداري از او و در توكّل و اعتماد بر او مينگرد،18 و اين يكي از ويژگيها و ابعاد نهضت استبداد ستيز و آرمانخواهانه آن حضرت است.
اينك اين شما و اين هم نمودهاي عزّت و و آزادگي مورد نظر قرآن در موضعگيري و عملكرد ترجمان عزّت و آزادگي:
دوران تيره و تار بنيانگذار سلسله پرفريب و بيدادپيشه اُموي، با مرگ معاويه به پايان رسيد، وفرزند مغرورش يزيد نامهاي به فرماندار مدينه نوشت كه از مردم آن سامان، به ويژه از حسين عليهالسلام براي او ـ به عنوان پيشواي اسلام ـ بيعت بگيرد! در آن نامه دستور داد كه: اگر او از بيعت سرباز زد، بيدرنگ گردنش را بزن و سرش را به سوي من گسيل دار؛ «اِنْ أَبي عَليْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّي بِرَأْسِهِ.»19
فرماندار، پيشواي آزادي را به فرمانداري دعوت كرد و از او خاست تا با يزيد به عنوان رهبر امّت بيعت كند، امّا حسين عليهالسلام با منطق و مدارا روشنگري فرمود كه: به كف گرفتن قدرت ملّي و امكانات جامعه بانهانكاري و بدون حضور مردم نشايد، از اين رو بيعت خواستن ـ آن هم از انساني همانند من ـ بايد شفاف و در حضور مردم انجام پذيرد، نه نهاني و در پشت درهاي بسته؛ بر اين باور هنگامي كه مردم را براي بيعت فراخواندي، مرا نيز دعوت نما تا ديدگاه خويش را در حضور همگان اعلام دارم؛ «أيُّهَا الْأَميرُ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لاتَكُونُ سِرّا، وَلكِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا مَعَهُمْ.»
«مروان» ـ كه از مهرههاي كهنهكار رژيم اموي بود و خود عنصري تجاوزكار و نيرنگباز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار كرد كه: سخن او را نپذير، و اگر دست بيعت نميدهد گردنش را بزن! حسين عليهالسلام از آتشافروزي مروان خشمگين شد و ضمن نكوهش سبك زورمدارانه او20، رو به فرماندار كرد، و با شهامت و صداقتي وصفناپذير، در ترسيم موضع عزّت آفرين و آزادمنشانهاش، خود را فرزند وحي و آموزگار قرآن و ذلتناپذير وصف نمود و فرمود:
«أيُّهَا الْأَميرُ! إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلي لايُبايِعُ بِمِثْلِهِ ... .»21
«هان اي امير! تو نيك ميداني كه ما، خاندان پيامبر و گنجينه رسالت هستيم؛ خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جايگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسيله خاندان ما آغاز كرد و سرانجام نيز به وسيله ما جهانگستر خواهد ساخت؛ امّا يزيد در منش و روش، عنصري است گناهپيشه، ميگسار، خونريز، برده و ذليل هواي دل، كه بيهيچ پروايي به جنايت و بيداد دست ميزند و مرز مقررات خدا را ميشكند و خود را به زشتي و گناه آلوده ميسازد؛ از اين رو فردي چون من با اين ريشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبك ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودكامه و تبهكاري چون يزيد ـ كه مديريت دنياي وجود خود را به كششهاي حيواني سپرده است ـ دست بيعت نخواهد داد.»
بامداد همان شب، آن حضرت براي آگاهي از روند رخدادها بيرون آمد و بر سر راه خويش، «مروان» را ديد. او با زبان تطميع و تهديد از او بيعت خواست، اما پيشواي آزادي با تلاوت آيهاي از قرآن، به ترسيم جلوه ديگري از ذلّتناپذيري و مبارزه مسالمتآميز و عادلانه خويش با قدرت فاسد و استبدادپيشه پرداخت و فرمود:
«اِنّا للّهِِ وَإنّا إليه راجعونَ، وَعَلَي الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُليَت الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيد ، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّي رَسولَ اللّه يَقولُ : الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلي آلِ أبي سُفيان ... .»22
«آن گاه كه عنصر آلودهاي به سان يزيد، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به كف گيرد و مردم به زمامداري چون او گرفتار آيند، بايد فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نياي گران قدرم پيامبر شنيدم كه ميفرمود: مديريت و زمامداري جامعه بر خاندان ننگين ابوسفيان، به دليل تاريكانديشي ومنش ذلّتبار و بردهساز آنها حرام است... .»
مروان از استبدادستيزي و آزاديخواهي و بزرگمنشي آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گرديد.
در ديدار ديگري، «مروان» كوشيد تا با سلاح ترغيب و تهديد ـ كه دو وسيله تجربه شده و اثرگزار استبداد براي شكستن بسياري از ارادهها و مقاومتهاست ـ او را به سكوت و سازش وادار ساخته و از او به سود يزيد بيعت گيرد، كه آن خداوندگار عزّت و شكستناپذيري، تطميع و تهديد او را به هيچ انگاشت و بامنطق و شكيبي استوار و كوهآسا فرمود:
«اِلَيْكَ عَنِّي فَاِنَّكَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَيْتِ الطَّهارَةِ الَّذِينَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِيْهِم عَلي رَسُولِهِ: اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.»23
«هان اي مروان! از من دور شو كه تو در انديشه و منش، عنصري ناپاك هستي، و من از خانداني هستم كه خدا در وصف پاكي انديشه ومنش آن،اين آيه را فرو فرستاد كه: هان اي خاندان پيامبر! خدا ميخواهد هر گونه پليدي را از شما بزدايد و شما را آنگونه كه ميبايد پاك و پاكيزه سازد.»24
اين گونه آن سمبل عزّت و آزادگي، در نخستين گامها از نهضت ذلّت ستيز و آزاديخواهانه و آزادپرورش، از سويي از كتاب عزّت و سرفرازي الهام ميگيرد و با رژيم ستم و تحقير رو به رو ميشود، و از دگر سو با بينش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگي قرآن در چشمانداز عزّتخواهان طلوعي تازه ميآغازد.
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستمستيزي و شكستناپذيري بر مزرعه دلها در مدينه، در ادامه كار، آماده حركت به سوي خانه خدا ميشود و به هجرتي ديگر دست ميزند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسي گام به آن سفر تاريخي و آن هجرت دادجويانه مينهد و با همان واژهها و جملهها و نيايشي كه آن پيامبر آزادي و نجات بر لب زمزمه مينمود:
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ»25
«پس موسي هراسان و نگران از آن جا بيرون رفت، در حالي كه نيايشگرانه ميگفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بيدادگران نجاتبخش!»26
بدين گونه نشان داد، همان سان كه موسي به خاطر ياري ستمديدگان و براي زدودن استبداد سياهكار فرعون و آثار خفتآور آن، چشم از آسايش و آرامش ميپوشد و آماده به جان خريدن رنج و آوارگي ميشود، او نيز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموي و زدودن آثار بردهساز و ذليلپرور آن، از خانه و حرم پيامبر چشم ميپوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه ميشود، تا روح عزّت و آزادگي و همّت و بالندگي را در كالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالتخواهي و شكستناپذيري را در رگهاي آن مردم بلازده و تحقيرشده تزريق كند، و به عصرها و نسلها نيز درس آزاديخواهي و عزّتطلبي مورد نظر قرآن و پيامبر را بياموزد. با اين بيان همان سان كه موسي و مسيح و محمّد صلياللهعليهوآلهوسلم نُماد آزادگي و شكوه قرآن هستند، حسين عليهالسلام نيز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازي در آينه كتاب خدا ميگردد.
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگي پس از تصميم به هجرت تاريخساز خويش، نه از بيراهه، كه از شاهراهي كه مدينه را به مكه پيوند ميداد، حركت كرد. پارهاي از نيكانديشان ـ كه از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پيشنهاد كردند كه: اي كاش از اين شاهراه نميرفتيد؛ چرا كه خطر تعقيب دشمن شما را تهديد ميكند؛ «لَوْ تَنَكَّبْتَ الطَّريقَ الْاَعْظَمَ»؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذيرفت و فرمود:
«لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتي يَقْضِيَاللّهُ مـا هُوَ قـاضٍ.»27
«نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نميكنم و به راههاي كوهستاني و بيراههها پناه نميبرم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نايل آيم.»
بدينسان تفاوت ژرف بينش و منش آن نُماد سرفرازي و شكوه با ديگر مخالفان استبداد در اين مرحله آشكار ميگردد؛ چرا كه:
يك: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموي، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور مييابد، در حالي كه مخالفاني چون «عبداللّه بن زبير» نه.
دو: او با صراحت و حكمت موضع عزّتخواهانه و ذلّتناپذير خويش را در مركز قدرت استبداد اعلام ميدارد و ماهيت زورمدارانه و منحط حكومت، شيوه فريبكارانه و شرك آلود مديريت و بي لياقتي و فرومايگي حاكمان را مشخص ميسازد، اما ديگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرمانداري را نشان ميدهند و نه موضع خود را بيان ميكنند، بلكه شبانه ومخفيانه و از بيراهه ميگريزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگي نميپسندد كه مبارزه منطقي و خردمندانه و قانونياش با اداره جامعه به سبك بسته و استبدادي، ذرّهاي رنگ و بوي مخالفت ياغيان و فراريان را بگيرد، به همين جهت از شاهراه ميرود و بر آن است تا در برابر ديدگان مردم باشد و سخنان روشنگر وهمّت آفريناش به گوشها برسد؛ و بدين وسيله روح مبارزه با باطل و نفي تحميل خفّت و ذلّت را در مردم ميدمد، در حالي كه ديگر منتقدان و مخالفان از بيراهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر ميگزينند.
چهار: آن حضرت نشان ميدهد كه هدف مقدس و آزادمنشانه را بايد با وسايل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بيراهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد ميكند و سوگند ياد ميكند كه شاهراه را رها نميكند و به راههاي كوهستاني و بيراههها پناه نميبرد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پيش آورد؛ چرا كه در اوج ايمان و عرفان و يقين است.
شش: او حقپذيري و عزّتخواهي و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فريب حاكم به آنان اجازه سنجش و مقايسه و آزادي گزينش دهد ـ باور دارد؛ چرا كه به منطق پرجاذبه و منش مترقي و انساني خويش ايمان دارد و يقين دارد كه اگر آزادي انديشه و بيان و رأي و انتخاب مردم به رسميت شناخته شود، اين گام بلند، بهترين تضمين براي سلامت جامعه از استبداد و فساد وسپرده شدن امانت ملي و ديني مردم به فرهيختگان و برترينهاست و هرچه اين حق ابتدايي وانساني مردم، به هر بهانه و محملي پايمال گردد، زمينه نهانكاري و فساد و بيداد بيشتر فراهم ميشود.
حسين عليهالسلام هنگامي كه به آستانه حرم خدا رسيد، به تلاوت هدفمند اين آيه الهامبخش پرداخت كه:
«وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسي رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ»28
«هنگامي كه موسي به سوي شهر مدين روي نهاد، گفت: اميد كه پروردگارم مرا به راه راست راه نمايد.»29
بدينسان آن حضرت با تلاوت اين آيه، روشنگري كرد كه:
يك: همان گونه كه هجرت موسي از شهر و ديار خويش، هدفمند و حكيمانه بود، هجرت او نيز چنان است.
موسي براي باز آوردن عزّت و آزادگي مردم خويش و رهايي آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگي به سر زمين ديگر ميزند، آن خداوندگار عزّت و آزادگي نيز براي نجات و آزادي امّت پيامبر از تحقير و تحميل استبداد اموي.
دو: نهضت افتخارآفرين و عزّتساز او، به سان بعثت و حركت آزاديخواهانه موسي است، ودر برابر او رژيم و تشكيلاتي است كه در محتوا و روش مديريت و پايمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعوني است و رهآوردش نيز چيزي جز خشونت و بردهپروري و پايمال ساختن حرمت وكرامت انسانها نيست، گرچه در قالب مذهب سالاري و به نام خدا و به بهانه جانشيني پيامبر، به آن فجايع دهشتناك دست مييازد.30
«عُمر» فرزند رشيد اميرمؤمنان آورده است كه: وقتي برادرم حسين عليهالسلام در مدينه از بيعت با استبداد سرباز زد و دليرانه در برابر تهديد و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفياب شدم و ضمن يادآوري روايتي از برادر و پدرم، گفتم: فدايت گردم! كاش ميشد با اين گروه بيدادپيشه و خشونتكيش بيعت ميكردي!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشكوه كار خويش آگاهم، امّا به خداي سوگند كه هرگز تن به خواري نخواهم داد و با خودكامگي و استبداد سياه در پايمال ساختن حقوق و آزادي مردم وشكستن مقررات خدا كنار نخواهم آمد ...
«وَاللّهِ لا اُعْطِي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسي أَبَدا... .»31
اين گونه باز هم از روح شكستناپذير و پرشكوهي خبرداد كه در اوج عزّت و آزادگي است، وتحميل ذلّت و حقارت بر او ناممكن است.
حسين عليهالسلام نهضت فكري و آزاديخواهانه خود را، نهضت دعوت به كتاب عزّت آفرين خدا واحياي منش آزاديبخش پيامبر مهر و عدل اعلام ميدارد، و به مردم بصره نوشت:
«وَ اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلي كِتابِاللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيَيتْ... .»32
«من اينك شما را به كتاب پرشكوه خدا و سيره آزادمنشانه پيامبر عزّت و سرفرازي فرامي خوانم؛ چرا كه جامعه و مردم ما در شرايطي است كه ديگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعايت روش مترقي پيامبر، يكسره از ميان رفته و جاي آن را شيوههاي استبدادي گرفته است ... .»
همچنين در پاسخ نامههاي مردم كوفه از جمله نوشت:
« فَلَعُمْري مَا الإمامُ إلاّ الحاكِمُ بِالْكِتابِ ، القائِمُ بِالْقِسْط ، الدّائِنُ بِدينِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذلِكَ للّهِ.»33
«به جان خودم سوگند! پيشواي راستين مردم، تنها آن كسي است كه بر اساس مقررات قرآن، مديريت و داوري كند؛ عدل و داد را به راستي برپاي دارد، به آيين حق و عدالت عمل كند، و هماره در انديشه به دستآوردن خشنودي خدا، به سبكي خداپسندانه زندگي كند.»
امام حسين عليهالسلام 27 رجب سال 60 ق از حرم پيامبر به سوي خانه خدا حركت كرد، و روز سوم شعبان وارد مكّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با ديو استبداد و روحيه ذلّتپذير جامعه گذراند.
او در مكّه ديدارهاي بسياري با مردم به جان آمده و با چهرههاي مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزي «ابن عباس» و «ابن زبير» به ديدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوي عراق خودداري ورزد و در كنار خانه خدابماند. اما او در برابر پيشنهاد آنان فرمود:
«اين دستور را، در حقيقت پيامبر به من داده است؛ چرا كه خشنودي خدا و پيامبر و صلاح امّت در ستمناپذيري است.»34
پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفياب شد، و از آن حضرت خواست تا با سركردگان استبداد به گونهاي كنار آيد، و بدين وسيله او را از مبارزه بر حذر داشت؛ امّا حسين عليهالسلام در پاسخ او به سرگذشت درسآموز جامعههاي ظلمپذير و نظامهاي استبدادي پيشين و فرجام عبرتآموز آنها و ايستادگي خيرخواهانه و شجاعانه پيامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
«يا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنيا عَلَي اللّهِ تَعالي أَنَّ رَأْسَ يَحْيي بِنْ زَكَريّا اُهْدي إلي بَغِي من بَغايا بني إسرائيل؟!... اِتَّقِ اللّهَ يا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتي.»35
«آيا ندانستهاي كه از خواري و بيمقداري دنيا در پيشگاه خداست كه سرِ بريده «يحيي» را به خاطر ستمستيزي و ذلّتناپذيرياش به دربار زشتكرداري از بنياسرائيل به ارمغان بردند؟... و با اين وصف خدا در كيفر آنان شتاب نورزيد، بلكه مهلت هم داد تا شايد به خود آيند و جبران تباهيها كنند؛ امّا هنگامي كه به خود نيامدند و در اصلاحناپذيري پافشاري كردند، با شدت و قدرت، گريبان آنان را گرفت و به عذابي سخت گرفتارشان ساخت! اينك كه چنين است پرواي خدا را پيشهساز واز خشم او بترس و از ياري و همراهي ما در مبارزه مسالمتآميز و خيرخواهانه با بلاي تاريكانديشي و استبداد ـ براي نجات دين و آزادي و آفرينش عزّت وسرفرازي براي اين مردم دربند ـ دست بر مدار.»
بدين سان آن نُماد عزّت و آزادگي انسان، به سان پيامآوران خدا كه در ظلمت متراكم و در ميان نوميدي و يأس مطلق و در شرايطي كه يك ستاره هم در آسمان بشر سوسو نميزد، برقآسا درخشيدند، در آن فضاي رعب و وحشت كه دانشمندان و عالمان جامعه نيز به جاي احساس مسؤوليت و روشنگري و دميدن روح عزّت و آزادگي و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،36 برخي تن به ذلّت و تحقير سپرده و سكوت پيشه ساخته، برخي سر بر آستان استبدادگران ساييده و چهره كريه آنان را با تحريف آيات و روايات بزك ميكردند و برخي نيز از سرخيرخواهي پيشنهاد سكوت و سازش ميدادند، به ناگاه به سان برقي درخشيد و همانند خورشيدي فراراه مردم در بند به نورافشاني پرداخت و خروشيد كه:
«هان اي مردم! من براي شما در مبارزه با اين شرايط بردهساز و ذليلپرور، نمونه والگو هستم، از چه ايستادهايد و ذلّت و تحقير را ميپذيريد؟ به پا خيزيد.»
«... وَ لَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ.»37
پيشواي آزادي، نهضت خود را نهضت اصلاحطلبانه عنوان داد و روشنگري فرمود كه در انديشه اصلاح تمام عيار جامعه و حكومت از راه فكر و فرهنگ و آگاهيبخشي و عزّت آفريني و مسالمت است.
او در انديشه اصلاح انديشه و منش مردم تحقير شده، سركوب گرديده و در بند خشونت وبيداد حاكم بود، و ميخواست به آنان بفهماند كه آنان انسان و داراي حقوق و كرامت و عزّت هستند و بايد بر سرنوشت خويش حاكم، و با صاحبان زر و زور داراي حقوق و آزادي و فرصتها وامكانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پيامبرِ عزّت آفرين او اجازه نميدهند كه آنان ذلّت و تحقير وسركوب و بهرهوري ابزاري از دين را به هيچ بهانهاي بپذيرند.
از سوي ديگر، آن ترجمان شكوه و سرفرازي بر آن بود تا مديريت و حكومت را ـ كه عنوان خلافت و اسلام را يدك مي كشيد، اما در ماهيت و روش اداره جامعه و شرايط حاكمان و مديران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقي دهشتناك درغلتيده بود ـ اصلاح ساختاري كند و آن را به انديشه امانت و امانتداري از سوي خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضايت مردم، نظارتپذيري و نقدطلبي و محاسبهجويي و قانونگرايي و بشردوستي ـ كه سبك و روش پيامبر و اميرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با اين اصلاح اساسي و معماري اجتماعي و مهندسي سياسي، روح عزّت و آزادگي را در مردم بدمد و شكستناپذيري و شكوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصيتنامه روشنگرش اين آرزو و آرمان را اين گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا براي عصرها و نسلها روشنگر راه باشد، كه نميتوان از حسين عليهالسلام و آزادگي و استبدادستيزي او دم زد، امّا در سياست و مديريت به سبك نظارتناپذير و نهانكارانه و استبدادي و خشونتبار يزيد پافشاري كرد و خواري و اختناق را بر مردم تحميل و سايه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزاديخواهان حاكم كرد:
«وَإنّي لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً ، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي؛ اُريدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهي عَنِ المُنْكَرِ، وَأَسيرُ بِسيرَةِ جَدّي وَأَبي.»38
«من نه به انگيزه خودبزرگبيني و حقناپذيري بيرون ميروم، و نه طغيانگري وآشوبطلبي؛ نه براي افشاندن بذر تباهي حركت ميكنم، و نه به منظور ظلم؛ بلكه تنها انگيزهام، سامان دادن حركت فكري و فرهنگي و جنبش اصلاحي و انساني و خيرخواهانه و مسالمتآميز براي اصلاح امور جامعه و اُمّت نياي گرانقدرم پيامبر است. من ميخواهم حكومت را به حق و عدالت دعوت كنم و از شيوههاي ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبك و سيره مترقي و سرشار از عدل و داد نياي گرانقدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبك رفتار كنم.»
به هنگام تصميم پيشواي آزادي براي حركت به سوي عراق، «محمّد حنفيه» به حضور آن حضرت شرفياب گرديد و از خشونت مرزنشناس رژيم حاكم سخن گفت و از او تقاضا كرد كه جان گرامي خويش را بيشتر به خطر نيفكند، امّا آن نُماد آزادگي و جوانمردي ضمن احترام به پيشنهاد خيرخواهانه او، جلوه ديگري از صلابت و شكستناپذيري را در تاريخ آفريد و فرمود:
«يـا اَخي! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيا مَلجَأٌ وَ لا مَأوي لَمـا بـايَعْتُ يَزيدَ بْنَ مُعاوِية.»39
«برادر عزيز! اگر در كران تا كران گيتي پناهگاه و نقطه امني برايم پيدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگي و امنيت مرا پايمال سازد، باز هم با استبداد بيعت نخواهم كرد.»
هنگامي كه تصميم گرفت تا از كنار خانه خدا به سوي عراق حركت كند، شماري از چهرههاي مخالف استبداد، يكي پس از ديگري به حضورش شرفياب شده، و از او تقاضا كردند كه از رفتن منصرف شود. جالب است كه همه آنان، قيام انساني و عزّتخواهانه او را براي جامعه، حياتي و سرنوشت ساز مينگريستند، امّا با خيرخواهي و دور انديشي، دليل مخالفت خود با آن نهضت روشنگر و تاريخساز را تزلزل و نا استواري و بي وفايي مردم كوفه از يك سو، و نقدناپذيري و خشونت بي مهار حكومت از سوي ديگر عنوان ميكردند.
آنان به ظاهر درست هم ميديدند؛ چراكه استبداد اموي فراتر از يك دهه سلطه مطلقه و سياه خويش بر مردم، به ويژه دوستان آل علي عليهالسلام ، به گونهاي دهشتناك آزاديخواهان را گردن زد، شكمها را سفره كرد، دانشمندان و روشنفكران را تنها براي دگرانديشي از نخلها آويزان كرد، و حقطلبان را زنده به گور ساخت و دخمهها و دهليزهاي مرگ و بساط شكنجههاي ددمنشانه را گسترش داد و نيز از عالمنمايان و روايتگران و قاضيان سوداگر و عملههاي ظلم ودين و آيين مردم به صورت ابزاري بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگي و حق گويي وحقطلبي و نقد قدرت را در مردم نابود كند؛ به همين جهت بود كه آنان با رفتن «مسلم» به كوفه، هزار هزار دست بيعت به سفير عزّت و آزادي دادند، امّا با آمدن «عبيد» و اعلام حكومت نظامي وتشديد شرارت و خشونت، فرار را بر پايمردي و وفا ترجيح دادند؛ چرا كه به بيان «بشر بن غالب» ـ كه از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسين عليهالسلام ديدگاه دقيق و هوشمندانه او را تصديق كرد ـ «دلها و قلبهاي مردم، خواهان حسين عليهالسلام است و راه و رسم عادلانه وآزادمنشانه او را ميجويد، امّا شمشيرها با استبداد اموي است!»؛ «خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَكَ وَالسُّيُوفَ مَعَ بَني أُمَيَّةَ!»
امّا پرسش اساسي اين بود كه، پس بايد چه كسي اين شيوه ددمنشانه را ـ كه به نام دينِ خداي عزّتبخش و پيامبر عدالت بر مردم تحميل شده بود ـ شجاعانه و بيدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفي و انكار قرار داده و بانيان و عاملان بيدادپيشه و ابليسمنش آن را به باد نكوهش ونفرين بگيرد و معرفي كند، و آن گاه با روشنگري و دهش فكري و اخلاقي و عملي، روح عزّت و آزادگي و شجاعت را در كالبد مرده و ذلّتزده و دنبالهرو جامعه بدمد و به حكم قرآن با شيطان فريب و استبداد مبارزه كند؟40
به هر حال، از چهرههاي سرشناسي كه به پيشواي آزادي پيشنهاد انصراف از حركت به سوي عراق دادند، «عبداللّه»، فرزند جعفر طيّار وهمسر بانوي دانش وشهامت زينب عليهاالسلام بود. او پس از حركت كاروان آزادي، نامهاي از مكّه به حسين عليهالسلام نوشت و به وسيله پسرانش به سوي آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت كه از خشونت عنان گسيخته استبداد بر جان او بيمناك است، چرا كه نهاد قدرت به گونهاي بي بنياد و سطحي است كه هيچ نقد و چون و چرا و خيرخواهي و دعوت به حق و هشدار از قانون شكني را بر نميتابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترين شكل ممكن برخورد ميكند.
آن گاه بي درنگ با تلاش بسيار، از برخي سران استبداد، امان نامهاي براي بازگشت آن حضرت به مكّه گرفت و يكي از مهرههاي حكومت را نيز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پيشواي آزادي پاسخي قانع كننده به او داد و در پاسخ امان نامه «عمرو بن سعيد» استاندار و رياست مراسم حج ـ كه گويي خود سركرده تروريستهاي اعزامي يزيد براي ترور حسين عليهالسلام بود ـ چنين نوشت:
«... وَقَدْ دَعوتَ اِلي الْإيمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَيْرُ الأَمـانِ اَمـانُاللّه ... .»41
«... براي من اماننامه فرستادهاي و در آن، وعده نيكي و سازش و مسالمت دادهاي، امّا به باور من بهترين امان و اماننامه از آنِ خداست و كسي كه در زندگي اين جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهرهور نخواهد شد؛ به همين جهت از بارگاه او توفيق پروا و ترس از عظمت او را داريم تا در سراي آخرت به امنيت او نايل آييم ... .»
بدينسان جلوه زيباي ديگري از عزّت و آزادگي در نهضت آزاديخواهانه عاشورا رقم خورد، چرا كه آن نُماد كرامت انسان، جز به امان و اماننامه خدا از راه پرواپيشگي و آزادمنشي وعمل به مقررات او نينديشيد و جز از ذات بي همتاي او نهراسيد.
از جلوههاي عزّت و آزادگي بي نظير حسين عليهالسلام روش آزادمنشانه و تفكرانگيز او در يارگيري براي نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حركتها و جنبشها، هماره ميكوشند تا با انواع وعدهها و شعر و شعارها وابزارهاي شرافتمندانه و ... سربازگيري كنند و بر شمار طرفداران خويش بيفزايند و اگر بتوانند هر گز اجازه نميدهند، به ويژه در هنگامه خطر، يكي از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرايي و انقلابي ميفرستند، امّا شگفتا از پيشواي آزادي كه جز روشنگري و دعوت و مردمداري و بزرگمنشي كاري نكرد و نه تنها كسي از آشنا و بيگانه را به همراهي خويش در فشار مذهبي، اخلاقي، سياسي و نظامي قرار نداد كه بارها و بارها آنان را در گزينش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، ميتوانند بروند و او مسؤوليت بيعت را نيز از دوش آنان بر ميدارد! براي نمونه:
يك: حضرت هنگام حركت به سوي عراق، چنين نوشت: از حسين بن علي، به سوي «بنيهاشم»؛ امّا بعد، به هوش باشيد كه هر يك از شما در اين برنامه اصلاحطلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گرديد...؛ «مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اُستُشْهِدَ ... .»
بدين وسيله بستگان و نزديكان را در همراهي يا نيامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامي كه خبر شهادت سفير آن حضرت در راه عراق به وي رسيد، ضمن سخناني صريح و شفاف فرمود: ياران راه! خبري بسيار دردانگيز به ما رسيده، و آن عبارت است از خبر شهادت «مسلم»، «هاني» و «عبداللّه». در كوفه، شرايط، دگرگونيِ نامطلوبي يافته ودوستداران ما ناخواسته از ياري ما گسستهاند، و اينك هر كدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوي ما هيچ مانع و اداي حقي بر عهده او نيست:
«... فَمَنْ اَحَبَّ مِنْكُم الإنصرافَ فَلْيَنْصَرِف، لَيْسَ عَلَيْهِ مِنَّا ذمامٌ.»42
سه: شب عاشورا نيز با صراحت و صداقتي عجيب از فردا و فرجام كار، خبر داد و ضمن حقشناسي از ياران، با آزادمنشي شگفتي، مسؤوليت بيعت را از گردنها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
«... و هذَا اللَّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتي، وَ تَفَرَّقُوا في سَوادِ هذَا اللَّيلِ وَ ذَرُوني وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لايُريدُونَ غَيْري ... .»
«واقعيت اين است كه من، نه ياراني پر مهرتر و بهتر از ياران خويش ميشناسم، و نه خانداني برتر و شايستهكردارتر از خاندان سرفراز خويش سراغ دارم؛ خدا به همه شما پاداش نيك ارزاني دارد. راستي كه شما شايسته عمل كرديد و حق و عدالت را نيك ياري داديد و خوش درخشيديد! اينك شب فرارسيده، و تاريكي آن، همه جا سايه گسترده است؛ بر خيزيد و از اين پوشش مناسب بهره جوييد، و آن را مركبي راهوار سازيد، و هر كدام از شما، دست يكي از مردان خاندان مرا گرفته، و در اين سياهي شب به سوي شهر و ديار خويش برويد. از اين جا پراكنده گرديد، و مرا با اين بيدادگران تنها بگذاريد؛ چرا كه آنان تنها مرا ميخواهند و رأي و بيعت مرا؛ در پي من هستند، و نه ديگري؛ با من سرِ كار زار دارند، و نه با كس ديگر؛ پس مرا تنها بگذاريد و برويد! و آن گاه بار ديگر همه را دعا كرد.»43
آيا نمونهاي از چنين صراحت و صداقت و جلوهاي از چنين آزادگي و شكست ناپذيري را در ميان رهبران جنبشها و انقلابها ميتوان سراغ گرفت؟!
او به راستي قلب تپنده آزادگي و شكستناپذيري بود و به همين جهت هماره پيروز و سرفراز؛ چرا كه در انديشه ارزشها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذير و زودگذر، به همين دليل آنها را به بهاي اينها مبادله نكرد.
هنگامي كه راه او به سوي كوفه به فرماندهي «حُرّ» بسته شد و پس از گفت و شنودي، به او هشدار داده شد كه اگر پافشاري كند و آغازگر جنگ باشد، كشته خواهد شد، با قلبي هدفدار وشكستناپذير فرمود:
«لَيْسَ شأْنِي شأْنُ مَنْ يَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلي سَبِيلِ نِيلِ الْعِزِّ وَاِحْيَاءِ الْحَقِّ؛ لَيْسَ الْمَوتُ فِي سَبِيلِ الْعِزِّ اِلاّ حَياةً خالِدَةً، وَلَيسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذي لا حَياةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟ هَيْهاتَ، طـاشَ سَهْمُكَ، وَخابَ ظَنُّكَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِي لَأَكْبَرُ مِنْ ذلِكَ، وَ هِمَّتي لَأَعْلَي مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّيمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلي اَكْثَرَ مِنْ قَتْلِي؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبِيلِاللّهِ، وَلكِنَّكُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلي هَدْمِ مَجْدِي وَمَحْوِ عِزِّي وَ شَرَفِي، فَإذاً لا اُبـالِي بِالْقَتْلِ.»44
«من كسي نيستم كه از مرگ بهراسد و چنين چيزي هرگز در شأن من و نهضت آزاديخواهانه من نيست. راستي مرگ پرافتخار براي آفرينش عزّت و سربلندي و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچيز و آسان است؛ چراكه مرگ در راه عزّت و سرفرازي جز زندگي جاودانه نيست و زندگي ذلّتبار نيز جز مرگ چيز ديگري نيست. آيا مرا از مرگ ميترساني؟ راستي كه تيرت به خطا رفت و پندارت تباه گرديد؛ چرا كه من كسي نيستم كه از مرگ انتخابي و حكيمانه بهراسم. سبك و منش من پرشكوهتر و همت و مردانگيام پر فرازتر از آن است كه از ترس مرگ، ذلّت و بيداد را بپذيرم! راستي آيا شما بر چيزي فراتر از كشتن جسم من توانايي داريد؟ درود خداي بر كشته شدن در راه او، اما بدانيد كه شما ناتوانتر از آن هستيد كه روح شكستناپذير و شرافت والاي مرا نابود سازيد، بنا بر اين چه باك از كشته شدن در راه عدالت وآزادگي.»
آن حضرت به راستي نمونه عزّتخواهي و آزادمنشي است و با شهامتي وصفناپذير، مردم را به انديشه و منش زندگيساز خويش فراميخواند و با به هيچ انگاشتن شيوههاي استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پاي ميفشارد و در سخن روشنگرش در قانونگريزي و آزاديستيزي وكرامتشكني مديريت بسته و استبدادي، به پيشقراولان سپاه آن، فرمودند:
«... فَأَنَا الْحُسَينُ بْنُ عَلِيِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِا للّهِ نَفْسِي مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَهْلِي مَعَ اَهْلِكُمْ وَ لَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ ... .»45
«هان اي مردم! اگر به پيماني كه با من بستهايد وفادار بمانيد، به نيكبختي وسرفرازي اوج گرفتهايد؛ چرا كه من حسين هستم، فرزند فاطمه عليهاالسلام دخت سرفراز پيامبر و پسر علي عليهالسلام . در راه عدالت و آزادي و آفرينش عزّت و شكوه براي جامعه استبدادزده و بلاديده، من با شما و پيشاپيش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و براي شما در موضعگيري و منش من الگو و سرمشق زيبا و پر جاذبهاي براي گزينش راه شايسته زندگي است.»
آن حضرت آموزگار راستين آزادي و آزادمنشي بود و براي بازگرداندن عزّت و كرامت پايمال شده امّت و زنده كردن هدفها و آرمانهاي دين خدا و نجات و رستگاري مردم دربند، به روشنگري و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگي براي پرداخت هزينه گران نجات دين و جامعه از طاعون استبداد، از همه پيشگامتر بود؛ درست بر خلاف رهبران دنيا كه قدرت و امكانات و فرصتها و امتيازات و مديريت و آسايش را براي خود و خوديها ميخواهند و رنج و دنبالهروي را براي ديگران.
او در سخن و عملي جاودانه در ترسيم بخشي از انگيزهها و هدفهاي نهضت عزتطلبانه خويش، به سپاه «حُرّ» چنين گفت:
«اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَاللّهِ قالَ: مَنْ رَأي سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناكِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّهِ، يَعْمَلُ فِي عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ؛ كانَ حَقّاً عَلَي اللّهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفييءِ، وَ اَنَا أَوْلي مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِينِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِي سَبِيلِهِ لِتَكُونَ كَلِمَةاللّهِ هِيَ الْعُلْيا ... .»46
«هان اي مردم! پيامبر فرمود: هر كس پيشواي زورمدار و خودكامهاي را ببيند كه مقررات خدا را ناديده ميگيرد، مرزهاي آن را ميشكند، پيمان خدا را زير پا مينهد و با روش مديريت و مردمداري و قانونگرايي و معنويت من مخالفت ميورزد و به مردم ستم ميكند و حقوق و آزادي آنان را پايمال ميسازد، و آن گاه به نقد و نفي بيداد او بر نخيزد، بر خداست كه او را با همان استبدادپيشه در دوزخ همنشين سازد. هان! اينك بدانيد كه استبدادگران امويمسلك فرمانبرداري شيطان را برگزيده و اطاعت خدا را كنار نهادهاند؛ تبهكاري را آشكار ساخته و مقررات خدا را تعطيل كرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خويش درآوردهاند، و من شايستهترين كسي هستم كه بايد براي ياري دين خدا و آفرينش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برتري آن بپا خيزم.»47
پس از بسته شدن راه بر كاروان حسين عليهالسلام به وسيله پيشقراولان سپاه استبداد، آن حضرت در ميان ياران راه به پا خاست، و پس از ستايش خدا و گراميداشت پيامبر، اين گونه جلوه درخشان ديگري از عزّت و سرفرازي را در برابر عصرها و نسلها به يادگار نهاد:
«إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنيا قَدْ تَنَكَّرَتْ وَتَغَيَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلي الحقِّ لا يُعمَلُ بِه؟ وَإِلَي الباطِلِ لا يُتَناهي عَنهُ؟ لِيَرْغَب المُؤْمِنُ في لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّي لا أَرَي المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ إلاّ بَرَماً.»48
«هان اي ياران راه! حوادث و رخدادهايي بر ما فرود آمده است كه مينگريد. اينك، روزگار ما دگرگوني ناپسندي يافته و ضمن روكردن زشتيها و خودكامگيها، زيباييهاي انساني از جامعه رخت بر بسته و نيكيها پشت كرده و روند تاريخ در مسيري نامطلوب در جريان است. از فضيلتها و كرامتها، جز اندكي، به سان قطرههايي كه به هنگام ريخته شدن آب در اطراف جام ميماند، بيشتر باقي نمانده، ومردم در يك زندگي ننگين و فاجعهباري بسان يك مزرعه يا بوستان آفتزده گرفتار آمدهاند! آيا نميبينيد به حقّ و عدالت عمل نميكنند و از باطل و بيداد روي نميگردانند؟ شايسته است كه مردم باايمان از چنين محيط زورمدارانه و شرايط بسته و ننگيني به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنين شرايطي ـ جز سعادت نميبينم؛ و زندگي با اين ستمگران را ملالانگيز و جانفرسا ميدانم!»
بدين سان، پيشواي آزادي در اين سخن جاودانه و موضعگيري عزّت ساز خود، به دو اصل اساسي رهنمون گرديد:
يك: نخست، هدف از شهادت راستين و آگاهانه را بيان فرمود، كه برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بيداد و دگرگون ساختن شيوهها، سياستها، هدفها، آرمانها و اصلاح بنيادي جامعه در پرتو درايت و ژرفنگري و قانونمداري است، تا مردم به عزّت و آزادگي برسند و بر سرنوشت خود حاكم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جاي كار را نشان داد، و روشن ساخت كه هنگامه شهادت وقتي است كه حق و عدالت پايمال ميشود، و فريب و بيداد، بابستن راههاي گفت و شنود منطقي و روزنههاي خردورزي و اصلاحپذيري، باقانون شكني و خشونت، ميداندار ميشود؛ آري، آنگاه است كه مرگ هدفدار براي توحيدگرايان آزاده و اصلاحگران فضيلت خواه، نيكبختي و زندگي با تبهكاران رنجآور است.
پس از فرود حسين عليهالسلام در كربلا و گزارش آن به وسيله «حُرّ» به «عبيد»، او نامهاي به اين مضمون براي پيشواي آزادي نوشت:
«هان اي حسين! فرودت در كربلا به من گزارش شد، اميرمؤمنان! يزيد به من نوشته است كه سر بر بالش ننهم و سير نخورم تا تو را به ديدار خداي لطيف بفرستم، و يا به حكم من و او گردن نهي و دست تسليم بالا بري!»
هنگامي كه نامه آن عنصر حقير و خودكامه به دست آن نُماد جاودانه درايت و آزادگي رسيد و آن را خواند، به دور افكند و فرمود:
«لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ.»
«گروهي كه خشنودي مخلوقي ناتوان را به بهاي ناخشنودي و خشم خداي توانا خريدند، رستگار و سربلند نخواهند شد.»
نامه رسان جواب نامه را طلبيد، كه آن پيكره صلابت و عزّت فرمود:
«مالَهُ عِندي جوابٌ، لاِءنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ العَذابِ.»
«اين نامه در خور پاسخ نيست؛ چرا كه بر نويسندهاش ـ به خاطر زورمداري و قانون شكني ـ عذاب خدا بايستهاست.»49
حسين عليهالسلام روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترين نداي خويش به روشنگري و خيرخواهي پرداخت و ريشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دليل سياهكاريهاي آنان را پرسيد كه:
«فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمي وَ أَبي الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً يَذودُ عَنْهُ رِجالاً كَما يُذادُ البَعيرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ ؛ وَ لِواءُ الحَمْدِ في يَدِ اَبي يَوْمَ القِيامَة؟»
«پس چگونه و به كدامين جرم و به چه گناهي ريختن خون مرا روا ميشماريد؟ به چه مجوّزي براي كشتن من همدست و همداستان شدهايد؟ و چگونه با فرزندان اسلام وپيامبر اين گونه رفتار ميكنيد؟»
ستون فقرات سپاه ساكت بود، امّا مهرههاي پليد آن، كه از افشاندهشدن بذر بيداري وآزادگي بر دلها بر خود ميلرزيدند، به منظور شعلهور ساختن آتش جنگ تجاوزكارانه و دميدن بر كوره تعصب و دنبالهروي، فرياد كشيدند:
«قَدْ عَلِمْنا ذلِكَ كُلَّه، وَنَحْنُ غَيْرُ تارِكيكَ حَتّي تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!»50
«همه آنچه را كه گفتي ميدانيم، امّا تو را رها نخواهيم ساخت، تا يا دست بيعت به امير امّت بدهي و يا از تشنگي جان به جانآفرين تسليم داري!»
اين جا بود كه آن نُماد عزّت حق و حقطلبان تاريخ خروشيد:
«لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِيْهِم بِيَدِي اِعْطـاءَ الذَّليلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ51 وَ اَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ.»52
«نه! به خداي سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و بردهصفتان ترسو از ميدان عزّت و افتخار خواهم گريخت؛ بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه ميبرم از اين كه سنگبارانم كنيد. و من از شرارت هر حق ناپذيري ـ كه به روز حساب ايمان نميآورد و به خاطر هواي دل خويش به هر فريب وزشتي دست مييازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه ميبرم.»53
راستي تمسك به اين آيات ـ كه منطق موسي و توحيدگراي آل فرعون است ـ اتفاقي است يا حكيمانه و هدفدار و حساب شده، كدام يك؟
پس از پافشاري سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مركب پيامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پيش از هرچيز آنان را به سكوت و شنيدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهي و آزادگي تبديل ساخت و با شيواترين و رساترين و حماسيترين بيان به روشنگري پرداخت:
«تَبَّاً لَكُمْ أَيَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهين فأصْرَخْناكُمْ مُوجِفينَ، سَلَلْتُمْ عَلَينا سَيْفاً فِي أَيْماِنكُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا ناراَاِقْتَدَحْناها عَلي عَدوِّنا وَ عَدوِّكُم، أصْبحْتُم أوْلِياءَ ِلأَعْدائِكُمْ عَلي أوليائِكُمْ، ويَداً عَلَيْهِم، بِغَيرِ عَدْلٍ أفْشَوْهُ فيكم، ولا أَمَلٍ أصْبحَ لَكُمْ فيهِم ... .»
«هان اي گروه دنبالهرو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرينتان. آيا شما پس از اينكه با شور و شوق فراوان دست ياريطلبي به روي ما گشوديد، آنگاه كه ما به دادخواهي شما پاسخ مثبت داده و بيدرنگ و با احساس انساني به سوي شما شتافته و به ياريتان برخاستيم، اينك شمشيرهاي آختهاي را ـ كه براي دفاع از برنامههاي آزاديخواهانه ما به دست گرفته بوديد ـ ضدّ ما به كار گرفتيد؟ آيا كمر به كشتن ما بستيد، و آتش ستمسوزي را كه ما بر ضدّ دشمنان خشونتكيش و سياهكار مشتركمان برافروخته بوديم، بر ضدّ ما شعلهور ساختيد؟! در نتيجه به حمايت دشمنانتان، و به زيان دوستان و پيشوايانتان برخاستيد؟ آن هم بيآن كه اين دشمن خيرهسر، عدل و دادي در جامعه شما حاكم ساخته باشد و بيآن كه هيچ اميد به آينده بهتر يا نيكي و شايستگي برايتان در انديشه و عملكرد آنان به چشم بخورد؟ واي بر شما! آيا شما سزاوار بلا نيستيد؟ كه از ما روي برتافته و از ياري ما ـ كه براي عدالت و آزادي به پاخاسته و از مرزهاي دين خدا و حقوق و امنيت پايمال شده عصرها و نسلها دفاع ميكنيم ـ سر باز زديد و با واپسگراترين و ستمكارترينهاي روزگار همراه شديد؟ آيا نيك انديشيدهايد كه چه ميخواهيد و چرا با ما سر جنگ داريد؟»
يكي از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
«اَنْزِلْ عَلي حُكْمِ بَنِي عَمِّك!»
«دستور امير اين است كه بايد به فرمان حكومت گردن گزاري و به مشروعيت آن رأي دهي، و گر نه تو را رها نخواهيم ساخت!»
آن قلّه پرفراز و تسخيرناپذير فرزانگي و كرامت، هنگامي كه در برابر منطق و درايت و خيرخواهي و مهر و مسالمت و مداراي خويش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنيد، شيرآسا خروشيد:
«ألا وَ إِنَّ الدَعيَّ بْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَينِ: بَينَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ ، وَ هَيْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، يَأبَي اللّهُ لنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَميَّةٌ، وَ نفوسٌ أبيَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ علي مصارعِ الكِرامِ. ألا و إنّي زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ.»54
«هان اي عصرها و نسلها! به هوش كه اين فرومايه فرزند فرومايه، اينك مرا ميان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهيِ ذلّتپذيري و تسليم خفّتبار در برابر فرومايگان و واپسگرايان حاكم، و يامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازي با پايبندي به آرمانها! و چه قدر دور است از ما كه خواري را برگزينيم! خدا و پيامبرش وايمانآوردگان و روشنفكران و دامانهاي پاك و رگ و ريشههاي پاكيزه و مغزهاي روشنانديش و جانهاي ستمستيز و باشرافت نميپذيرند كه ما فرمانبرداري فرومايگان و پايمالگران حقوق و امنيت و آزادي مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداريم! از اين رو به هوش باشيد كه من با همين خاندان و با اين يارانِ به شمار اندك و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پيمان شكنان، راه خويش را برگزيده و براي دفاع از حق، به ياري خدا مقاوم و شكستناپذير آمادهام.»
اين سان اميد پوچ و شقاوتبار رژيم اموي را براي هميشه به باد داد، و نه تنها زورمداري وتحميل ذلّت را نپذيرفت، كه مارك ننگ و خفّت را بر پيشاني همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسليم شدن و دست بيعت سپردن را بر دلهاي سياه و پليدشان نهاد و اين درس بزرگ را به همه آموخت كه در برابر شيفتگان قدرت چگونه بايد ايستاد و نَه گفت.
گفتني است كه آن نُماد عزّت و افتخار تاريخ بشر، روشن ميسازد كه به چند دليل تن به ذلّت و بيعت خواهي زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگي را برخواهد گزيد:
يك: به دليل ايمان ژرف به خداي عزيز و عزّتبخش كه ذلّت پذيري را بر بندگانش نميپذيرد؛ همين گونه پيامبر و يكتاپرستان راستين؛
دو: افزون بر اين، آن خانه و خاندان پاك و آن خردها و جانهاي پرشرافت كه حسين عليهالسلام در كنار آنان تربيت يافت و شكوفا شد، به او شير عزّت و آزادگي و بينش و منش شكستناپذيري و عزّت دادهاند، نه ذلّتپذيري و تحمل تحقير و زورمداري؛ «يَأبَي اللّهُ لنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ ... .»55
آن گاه آن پيكره ايمان و اخلاص پس از هشداري دلسوزانه، اين گونه و با اين آيات روشنگر سخنان گهربار خويش را پايان داد:
«... فَأءجْمِعُوا أمرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُم ثُمَّ لايَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَيَّ وَ لاتُنْظِرونَ،56 إِنّي تَوَكَّلتُ عَلَي اللّهِ رَبّي وَ رَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِيَتِها إنَّ ربّي عَلي صِراطٍ مُستقيم57 ... وأنْتَ ربُّنا عليك توكّلنا وإليكَ أَنَبْنا وإليكَ المَصيرُ»58
آيا تلاوت اين آيات كه بيانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحيدگرايان و عزّت طلبان، ابراهيم در برابر سردمداران شرك و استبداد و حقارت است، نمايشگر اين حقيقت نيست كه عاشورا وپيشواي آزادي، نُماد فضيلت و آزادگي و شكستناپذيري و عدالتخواهي همه پيامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماينده استبدادگران آزاديكش تاريخ بشر؟ و آيا اين نُمود عزّت وشكستناپذيري قرآن در رويداد عاشورا و يا نُمود عزّت و شكست ناپذيري عاشورا در قرآن نيست؟
ياران فداكار حسين عليهالسلام بخشي از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و يا گروهي مبارزه كرده و برخي سر بر بستر شهادت نهاده بودند، كه دشمن بر فشار خويش افزود، امّا آن حضرت حماسهاي ديگر آفريد و فرمود:
«اشْتَدّ غَضَبُ اللّهِ عَلَي اليَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً ... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلي قَوْمٍ اتّفَقَت كَلِمتُهُمْ عَلي قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبيِّهِمْ . أَما وَ اللّهِ لاأُجيبُهُمْ إِلي شيءٍ مِمّا يُريدونَ حَتّي أَلْقَي اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمي.»59
«خشم خدا بر يهود آنگاه شدّت يافت كه براي خداي يكتا فرزند تراشيدند، و بر اين پندار موهوم خويش پاي فشردند، و خشم خدا بر مسيحيان آنگاه سخت گرديد، كه به جاي توحيدگرايي، به سه گانهپرستي گرايش يافتند و ذات بي همتاي خدا را سومين خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسيان آنگاه شدّت گرفت كه به جاي خدا، خورشيد و ماه را پرستيدند، و خشم خدا بر اين استبدادگران تاريكانديش وخشونتطلب آنگاه سخت شد كه با ادعاي اسلامخواهي و نداي تكبير و تهليل بر ريختن خون پسر دخت سرفراز پيامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشيد! به خداي سوگند من به ذرّهاي از خواستههاي ظالمانه و زورگويانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شكستناپذير و عزّتمند خواهم ايستاد تا در حالي كه در دفاع از حقوق مردم خويش به خون رنگين شده باشم به ديدار خدايم نايل آيم. آري، به خداي سوگند استبداد و ذلّت را براي خود و مردم نخواهم پذيرفت.»
هنگامي كه دشمن ددمنش در پيكار نابرابر با آن تجسم آزادگي و پايمردي عاجز ماند و «شمر» به سركردگي گروهي ميان او و سراپردهاش جدايي افكند و سنگر گرفت تا اورا ناگزير به تسليم سازد، آن حضرت ندا در داد:
«وَيْحَكُمْ يا شيعَةَ آلِ أبي سُفْيانَ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْرارا في دُنْياكُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلي أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَبا كَما تَزْعُمُونَ.»60
«هان اي دنبالهروهاي دودمان بيدادپيشه ابوسفيان! اگر از دين و آيين بهرهاي نداريد و از محاسبه روز رستاخيز نميترسيد، پس در دنياي خويش اندكي آزادمرد باشيد؛ و اگر از آن هم بيبهرهايد، اگر خود را از امّت عرب ميپنداريد به ريشه و تبار خويش باز گرديد، و جوانمردي و غيرت عربي را پاس داريد.»
بدينسان از شهادتگاه الهامبخش خويش، به گونهاي نداي آزادگي و نُمود شكستناپذيري را طنين انداز و جلوهگر ساخت كه تاريك انديشترين و خشونت كيشترين مهره سپاه استبداد نيز ناگزير به پذيرش و تصديق آن گرديد.
حسين عليهالسلام نه تنها در زندگي و نهضت و منطق و منش خويش تا لحظه شهادت نُماد شكستناپذيري و ترجمان آزادي و در انديشه آفرينش عزّت و صلابت براي انسان و نفي ذلّت وحقارت در هر شكل و نام و فرمي بود، بلكه آن حضرت سرِ سرفرازش را نيز بر فراز نيزهها و كاخ بيداد يزيد هماره و هميشه به همراه قرآن و آيات ستم ستيز آن، به چشمه سار جوشان عزّت وپرچم هماره در اهتزاز آزادگي و عزّتطلبي انسان تبديل ساخت و نشان داد كه با كشته شدنش، نهضت آزاديخواهانه او از جوشش و موج باز نميايستد و شهادتگاه و مزار عطر آگين و عاشورا واربعين و نام و ياد و خاطرههاي او نيز براي مردم شورانگيز و سازنده و براي ظالمان و خودكامگان و دشمنان آزادي و حقوق بشر هراسانگيز و خطرخيز است، چرا كه او با شاهكاري كه آفريد، ديگر يك فرد نيست تا با كشتن او چراغ راه مردم آزاديخواه خاموش شود؛ نه، بلكه آن حضرت راهي را گشود و حركتي را آغازيد و طرحي را افكند كه به يك جريان ماندگار و يك فرهنگ و مكتب آزاديخواهي و عزتطلبي براي بشر تبديل شد؛ به همين جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نيز ميهراسند و بارها براي ويران كردن و بيرونق ساختن و تحريف روح نهضت او و يا بهرهوري ابزاري از نام شورانگيز او، دست به تخريب و شقاوت ميزنند و يابراي آن نُماد شكوه وشكستناپذيري، رقيب ميتراشند.
راستي چرا سرِ سرفراز او بر فراز ني به تلاوت اين آيات پرداخت:61
«اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ اياتِنا عَجَبا اِذْ اَويَ الْفِتْيَةُ اِليَ الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّيءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدا»62
«آيا چنين پنداشتي كه تنها "اصحاب كهف" و "رقيم" از نشانههاي شگفتانگيز قدرت بيكران ما بودند؟ هنگامي را به ياد آور كه آن جوانانِ حقطلب و آزاديخواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوي خود رحمت و بخشايشي به ما ارزاني دار، وبراي ما راه نجات و هدايتي در كارمان فراهم آور ... .»
آيا تلاوت اين آيات، نشانگر اين حقيقت نيست كه رژيم اموي در پرده مذهب سالاري و ادعاي جانشيني پيامبر، چنان شرك و ظلم و كيش شخصيت و اختناقي را حاكم ساخته بود كه ديگر جايي براي آزادي و عدالت و سرفرازي و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان بايد به سان «اصحاب كهف» از خشونت و شرارت دژخيمان استبداد به كوهها و دشتها و غارها پناه برند وطرحي ديگر براي نجات و آزادي بيفكنند؟
راستي چرا آن سرِ سرفراز و موجانگيز در مركز قدرت و در كاخ استبداد، اين آيه را تلاوت كرد:
«وَسَيَعْلَمُ الَّذِيْنَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»63
«كساني كه ستم كردند به زودي خواهند دانست كه به چه بازگشتگاهي باز خواهند گشت.»
آيا جز اين است كه به ستمستيزي نهضت خويش پاي ميفشارد و اميد ميدهد كه پيروزي از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگي و رهروان راستين راه اوست؟
بدينسان مينگريم كه پيشواي آزادي از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستمستيزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه كاروان اسيران آزاديبخش و ذلّت ستيز در كوفه وشام و تلاوت آيات قرآن به مناسبتهاي گوناگون، از سويي از روح شكستناپذير قرآن وفروفرستنده آن ـ كه سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ ياري ميجويد و به او اعتماد ميكند و از دگرسو به همراه آن به سوي هدف بلند و آرمان خدايي خويش گام ميسپارد و با تمسك هماره به آن نشان ميدهد كه كار سِتُرگ او كه در حقيقت كاري قرآني و نبوي و علوي است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پيش رفته، و تنها به هدف آفرينش و پياده كردن مقررات قرآن و تأمين حقوق و كرامت بندگان او انديشيده است.64
دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعهها، برترين و پايدارترين سرمايه جنبشها را احساس عزّت و شخصيت و استقلال انديشه و ابتكار عنوان ميكنند، و ميدانيم كه استبداد سياهكار اموي، گوهر كمياب احساس عزّت و آزادگي و شجاعت و ابتكار را در جامعه كشت و از آن مردم زنده و بالنده،65 به تدريج گورستاني سرد و خاموش پديد آورد!
كار ذلّتپذيري و واپسگرايي و فقدان آزادي انديشه و بيان مردم، به جايي رسيد كه به هر انحصارگر و زورمداري ـ كه خود را جانشين خدا و پيامبر عنوان ميداد و منتقد و مخالف خود را مارك كفر و ارتداد و خيانت ميزد ـ تسليم ميشدند و به خواست او، اطاعت از وي و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همكاري و وفاي به بيعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختيار مال و جان و ناموس و وطن و دين مردم ميخواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون ميپنداشت و هر آنچه را ميخواست، ديكته ميكرد ومردم در بند نه تنها دم بر نميآوردند كه ناگزير، استقبال هم ميكردند و به تمام مظاهر خودسري و زورگويي و اسارت و تحقير، آفرين هم ميگفتند.
يكي از سرايندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنبالهروي و خفّتپذيري جامعه از استبداد چنين ميسرايد:
«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَةٍ اَوْ بِهِنْدٍ نُبايِعُها اَمِيْرةَ مُؤْمِنِينا!»
«اگر از زنان و كنيزكان كاخ اموي، به سان "رمله" يا "هند" را هم نامزد رهبري و خلافت كنند، ما مردم دربند از فرط ذلّتپذيري و سركوب شدگي با آنان بيعت ميكنيم!»66
* * *
... امّا نهضت شكستناپذير و زندگيساز عاشورا به مردم ذلّتزده و تحقير شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشيد تا خود را انسان و صاحب حرمت و كرامت بنگرند، خود را به سان حاكمان و مديران جامعه داراي حقوق و آزادي و امنيت بخواهند، قدرت و حكومت را برخاسته از خواست خدا و نظارتپذير و تضمينگر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت انديشه و مقايسه و سنجش و گزينش و نفي آزادانه بدهند.
كار سِتُرگ و عزّتآفرين حسين عليهالسلام و عاشورا اين بود كه آن شخصيت عزّتخواه و آن منش آزاديطلب و آن روح و انديشه استقلالجوي پرورده قرآن و پيامبر را با روشنگري فكري و دهش عقيدتي و شورانگيزي و حماسه سازي و الگودهي عيني و عملي خود و خاندان و شاگردان و يارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
«فَأَنَا الْحُسَينُ، نَفْسِي مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَ اَهْلِي مَعَ اَهْلِكُمْ وَ لَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ ... .»67
پس از نهضت عزّتساز عاشورا و رسيدن پيام شكست ناپذيري و صلابت آن بر جاي جاي قلمرو اسلام و اثرگذاري معجزهآساي آن در زدايش نكبت و حقارت و ترس و ستمپذيري، و دميده شدن روح شهامت و آزادگي در كالبد جامعه و تزريق خون شرف و كرامت در رگها، در وصف دگرگوني مطلوب و مترقي دلها و انديشهها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، كه پيش از عاشورا از ذلّتپذيري و حقارت مردم آن گونه در نهان ميناليد، اين بار بلند و آشكارا چنين سرود:
«حَشَيْنَا الْغَيْظَ حَتّي لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِي أُمِيَّه مـا رَوَيْنـا!»
«گستره دلهاي ما به اندازهاي از خشم و كينه استبدادگران امويمسلك انباشته است، كه اگر خون پليد آنان را هم بياشاميم سيراب نخواهيم شد!»68
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسين عليهالسلام و شهادت انتخابي و حماسهساز او و خاندان و ياران عزّتمند و شكستناپذيرش ميبينيم به تدريج لبها گشوده و زبانها باز و چهرهها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقي و مردمنواز و عادلانه آل علي عليهالسلام را زندگيساز و احياگر اسلام و قرآن وصف ميكنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادي و آزادگي و بشردوستي ميستايند و تاعرش بالا ميبرند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموي و مهرهها و دژخيمهاي پليد آن را به باد نفي و نكوهش و لعنت و نفرين ميگيرند و با شورشها و قيامهاي پياپي آنان را به دوزخ ميفرستند، همه اينها پرتوي از شعله عزّتآفرين و ذلّت ستيز عاشوراست.
اگر در راه كربلا، سخن شورآفرين جوان دانشمند امام حسين عليهالسلام ، روح آزادمنشان را مينوازد كه جان پدر! با اين موضع حقطلبانه، چه باك از مرگ پر عزّت و افتخار انگيز؟ «يا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالي بِالْمَوْتِ»69 و روز عاشورا با اين بينش و منطق شكستناپذير، دليرانه در برابر بيداد قامت بر ميافرازد: به خداي سوگند نبايد اين فرومايه و فرزند فرومايه بر مردم ما حكم براند ... «وَاللّهِ لايَحْكُمُ فيْنَا اَبْنُ الَّدعِيّ ...»70 و ديدگاه و منطق يادگار ارجمند امام مجتبي عليهالسلام در پاسخ پرسش پيشواي آزادي از مرگ آزادمنشانه، سندِ شكوه و افتخار ميگردد كه از عسل مصفّا شيرينتر و دلنشينتر است؛ «اَحْلي مِن العَسَلِ!»71 و اگر در آستانه عاشورا آن موضعگيري بي همتاي سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و اماننامه «شمر» مينگريم كه دستهاي خيانتبارت بريده باد! و ننگ و نفرين بر اماننامهات اي دشمن خدا! آيا از ما ميخواهي كه برادر و سالارمان حسين عليهالسلام ، فرزند ارجمند فاطمه عليهاالسلام را رها سازيم و سر بر آستان لعنتشدگان بساييم و ننگ و عار فرمانبرداري آن خودكامگان انحصارگر و سياهكار را پذيرا شويم؟ «تَبَّت يَداكَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِكَ يا عَدُوَّ اللّهِ...»72 همه اين جلوههاي عزّت و صلابت و درايت، پرتوي از تابش روح ستم ستيز و عزّتآفرين حسين عليهالسلام و عاشوراي او بر دلهاست.
نيز اگر پس از بسته شدن راه بر كاروان حسين عليهالسلام ، و واكنش آن حضرت كه ضمن روشنگري دليرانهاي فرمود: در چنين شرايط ظالمانهاي مرگ را جز سعادت نميبيند؛ و زندگي با ستمگران خشونتكيش را ملالانگيز و جانفرسا ميداند! «فَإنّي لا أَرَي المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظالِمينَ إلاّ بَرَماً»، هر كدام از خاندان و يارانش در برابر سهمگينترين فشار و ددمنشي استبداد، ضمن پاسخهاي لبريز از صفا و وفا، يكصدا با صلابت و قوّت قلب به پا ميخيزند وپافشاري ميكنند كه: نه، حسين جان! تو را رها نخواهيم ساخت! زشت باد چهره زندگي پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِكَ اَبَدا... لا وَاللّهِ لانُفارِقُكَ أَبَدا حتي نَقيكَ بِأسيافِنا وَ نُقْتَلُ بَيْنَ يَديك ...»73 اين موضع شكوهبار، پرتوي از تابش روح سِتُرگ حسين عليهالسلام بر جانهاي حق طلب و ارواح كمالجوي آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّتستيز، شهامت و شكستناپذيري سفير آزادي را مينگريم كه در برابر اماننامه استبداد، نداي آزادگي سر ميدهد كه:
«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَايتُ المَوتَ شَيْئاً نُكْراً ... .»74
«سوگند ياد كردهام كه جز به آزاديخواهي سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر ميزبان دليرش، «هاني» و نيز «قيس صيداوي»، آن نامهرسان درايتمند و شجاع و نيز زن آزادهاي چون «طوعه» را مينگريم، كه خانه گلين خود را به سنگر آزادگي و پناهگاه «مسلم» تبديل ميسازد،75 و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنينافكن شدن نداي آزاديخواهي حسين عليهالسلام بر بام گيتي در آن روزگار وحشت و ترور، قيام شجاعانه «عبداللّه بن عفيفها» در مسجد و مجلس دژخيم كوفه و نداي عزّتخواهانه دختر آزاده او را مينگريم؛ اگر صداي اعتراض زنان دگرانديش و مخالف استبداد، نظير زن «خولي» و «نوار» خواهر «كعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهاي او در خانهها و كوچهها ضدّ جنگ و جنون سرداران دين فروش اموي به گوش ميرسد و حتي درون خانههايشان بر آنان ناامن ميشود، اگر نهضت شجاعانه توّابين، قيام دليرانه مختار، انقلاب مدينه، قيام «ابن زبير» در مكّه و شورش «نجده حنفي» در «يمامه» يكي پس از ديگري زبانه ميكشد؛ اگر فرياد يحييبن حكمها، زيد بن ارقمها، جوان حقجوي شامي، سفير آزادمنش رومي، عالم نوانديش مذهبي يهود در مجلس يزيد و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدينه، نظير «اُم سلمه»، زينب دختر آزاده عقيل و ديگر زنان و مردان استبدادستيز مدينه و جاي جاي قلمرو اسلام، به آسمان بر ميخيزد، همه و همه پرتوي از خورشيد ظلمتسوز و عزّتآفرين حسين عليهالسلام و عاشوراي اوست.
بالاتر از همه اينها، اگر امام سجّاد عليهالسلام ، زينب عليهاالسلام ، فاطمه، اُمّكلثوم، سكينه، رقيه و ديگر خواهران و دختران دانشمند و عدالتخواه حسين عليهالسلام توانستند با به دوش كشيدن داغ لالهها، با فرصتسازي و مديريت و شجاعت خويش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگي تبديل ساخته و از كنار شهادتگاه پيشواي آزادي تا دروازه كوفه، كاخ «عبيد»، منزلگاههاي ميان كوفه و شام تا كاخ دمشق و خرابه شام و در هر كوي و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعلهافكن، شوري ديگر برپا كنند و شعوري تازه بر انگيزند و دنيا را پر صدا سازند، و حتي سراپرده اموي را نيز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگيزند، همه اينها از جلوههاي عزّت و شكستناپذيري عاشورا وثمره دميده شدن روح همّت و شهامت بر كالبدها و تزريق خون كرامت بر رگهاي مردم بلازده، ومساعد ساختن شرايط و فضابراي تنفس و روشنگري و تحول مطلوب است.
به راستي آيا مدينه، مكّه و كوفه، آن سه مركز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ كه قلمرو استبداد اموي بود و نيروي تاريكانديش و خشن آن كه به سياهكاران اموي امكان آن فجايع را ميداد76 ـ پيش از هجرت تاريخساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسين عليهالسلام ، به سان پس از آن بود؟
آيا پيش از عاشورا و در آن فضاي پر اختناق و آكنده از تملق و بتسازي و ظالمپروري ـ كه آگاهان و خيرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلمهايشان شكسته، و اوباش و سگهاي هار استبداد همه جا بي مهار و رها ميلوليدند ـ ممكن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل اركان استبداد، در مكّه يا مدينه و كوفه ايراد كند؟
آيا كسي مي توانست در تالار استانداري كوفه و در برابر «عبيد»، آن دژخيم سياهرو و يا در كاخ يزيد بر سبك استبدادي حاكم و رايج اعتراض كند و آن را نقد نمايد؟
اگر اين گونه بود، چرا كوفه، مكّه، مدينه، شام و ديگر شهرها پيش از عاشورا، در برابر آن فجايع دهشتناك خاموش و مرده بود؟ چرا نداي اعتراض و پايداري و شهامت از هيچ جا بر نميخاست و دعوت به حق و هشدار از بيداد و خشونت و ددمنشي و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزاديخواهان و دريدن حلقوم حقطلبان و بنياد و گسترش دخمههاي مرگ و شكنجه و به يك كلام تبديل سيره و سيستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پيامبر و علي عليهالسلام به يك مذهب سالاري خشن و هراسانگيز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان علي عليهالسلام و برخي رهروان راه آنان، از جايي شنيده نميشد؟ و چرا پس از جاباز كردن پيام عاشورا در دلها بود كه نمايندگان مردم مدينه و برخي شهرهاي ديگر پس از ديداري از شام و ملاقات با خليفه و شكايت از عمال خشونتكيش او، وقتي به شهرهاي خود باز گشتند، تازه فرياد اعتراضشان مردم را شوراند كه اي واي! ما از نزد رهبر و خليفه بيدادگر و پليدي ميآييم كه همه مقررات خدا را شكسته و حقوق مردم را پايمال ميسازد؟
كار سِتُرگ و معجزهآساي حسين عليهالسلام
نكته ظريفتر و باريكتر اين كه، چرا «زينب» با آن شكوه و شهامت و دريادلي، شب عاشورا با احساس خطر جدّي به جان پيشواي آزادي، آن گونه بيقرار ميشود،77 امّا پس از عاشورا با اين وصف كه در بند اسارت است و زير برق شمشيرهاي دژخيمان سياهرو، با درايت وشهامتي وصفناپذير در پاسخ فريبكاري و دجّالگري «عبيد»، پاسخ اهانت و تحريف او را ميدهد:
«... إِنَّما يَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ يَكْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَيرُنا.»
«تنها انساننماهاي خودكامه و پليدكارند كه رسوا ميشوند و عناصر بدانديش وبدكردارند كه دروغ ميبافند، و فاسق و فاجر، ديگران هستند كه حقوق و آزادي وحق حاكميت مردم بر سرنوشت خويش را بازيچه مي سازند، نه ما خاندان رسالت كه هماره پرچمدار و مدافع و رعايتگر حقوق مردم هستيم.»
در پاسخ پرسش فريبكارانه او كه گفت: «ديدي خدا با برادرت، حسين و خاندانت چه كرد؟»
اين سان عارفانه و حماسهساز روشنگري كرد:
«ما رَأَيتُ إِلاّ جَميلاً... فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ يُومَئِذٍ، هَبَلَتكَ اُمُكَ يابنَ مَرجانَه!»
«من جز نيكي و سرفرازي چيزي نديدم! خداي فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمايتِ از آزادي و حقوق پايمالشده مردم را خواسته بود، كه آنان فرمان حق را با جان پذيرا شدند، و در اين راه به سوي شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازي سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودي خداي توانا تو و آنان را در دادگاهي گرد آورده و رويارويي آغاز خواهد شد و آنگاه خواهي ديد كه در برابر دادگاهي كه داورش خداست، رستگاري و پيروزي از آنِ كيست؛ آزاديخواهان و حقطلبان؛ يا بانيان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گريه كند! هان اي پسر مرجانه! چه ميگويي؟ تو ميپنداري پيروز شدهاي؟!»
نيز با منطق و بياني روشنگر و كوبنده در كاخ استبداد، شيرآسا بر يزيد ميخروشد:
«فَكِد كَيْدكَ، وَاسْعَ سَعيَكَ، وَ ناصِبْ جُهدَكَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِكرَنا، وَ لا تُميتُ وَحْيَنا، وَ لا تُدرِكُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنكَ عارَها، وَ هَل رَأيُكَ اِلاّ فَنَدا، وَ اَيّامُكَ اِلاّ عَدَدا، وَ جَمعُكَ اِلاّ بَدَدا ؟ يَومَ يُنادِي المُنادِ: اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَي الظّالِمينَ.»
«تو اي يزيد! هر فريب و نيرنگي داري ضد ما به كار گير، و هر اقدام و تلاشي كه ميتواني دريغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خدايِ پيروزمند كه نخواهي توانست نام بلند و پرشكوه دودمان ما را از ميان برداري و نه نورِ روشنگر وحي وفرهنگ خداپسندانه و انساندوستانه ما را خاموش سازي؛ و نه ميتواني به جلال وشكوه دست يابي و نه موفق خواهي شد تا لكه ننگ و عار اين ستم و بيدادي را كه به آن دست يازيدهاي از دامان و پيشاني خود و رژيم پوشالي و هراس انگيزت بشويي واز پرونده زندگي رسوايت بزدايي! آگاه باش كه رأي و ديدگاه تو سخت سست وبياعتبار است و روزگار ميدانداري و فرصتِ تاخت و تازت بسيار اندك، و دار ودسته كفتارمنشات رو به پريشاني و پراكندگي است. دور نيست روزي كه نداگري ندا سر دهد كه: هان اي مردم! به هوش باشيد كه لعنت و نفرين خدا بر گروه تاريكانديشان و دژخيمان بيداد پيشهاي است كه حقوق و آزادي انسانهارا پايمال ميسازند.»
به جاي بي قراري و گله از روزگار، با آرامشي شگرف به ستايش و سپاس خدا مي پردازد:
«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ، اَلَّذي خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ المَغفِرَةِ وَ لاِخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَةِ... وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَكيلُ.»
«باز هم خداي بيهمتا را ستايش ميكنم كه آغاز كار ما را به نيكبختي و آمرزش، و فرجام كارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بيكران خويش رقم زد؛ و از بارگاه او ميخواهم كه پاداش شهيدان پاكباخته و عدالتخواه ما را كاملتر كند و بر اجر و مزدشان بيفزايد و ما را بازماندگان شايسته و حقشناس آنان سازد كه او پرمهرترين مهربانان است و ذات بيهمتاي او ما را بسنده است و نيكو حمايتگر و كارسازي است.»
در قالب پرسشي انديشاننده، عدل دروغين اموي مسلكها را به باد نكوهش ميگيرد و دليرانه از رهبرشان ميپرسد:
«أَمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخديرُكَ حَرايِرَكَ وَ اِمائَكَ، وَ سَوقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبايا ... .»
«هان اي زاده رهاشدگان! آيا اين از عدالت و دادگري است كه تو زنان و كنيزكان خود را در امنيّت و آسايش، در پس پرده بنشاني و آنگاه دختران ارجمند و آزاده پيامبر را در بند اسارت و بيداد، به اين شهر و آن شهر بكشاني و در اين كوي و آن برزن بگرداني؟»
امام سجّاد عليهالسلام در برابر دژخيمي چون «عبيد» جلوهاي ديگري از عزّت و آزادگي را رقم زد:
«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُني يابنَ مَرجانَة! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَةٌ وَ كِرامَتُنا الشَّهادةُ!»
«هان اي پسر مرجانه! آيا مرا از بستن و كشتن ميترساني؟ مگر هنوز نميداني كه شهادت در راه حق، شيوه دليرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادي تقديمداشتن مايه سرفرازي و كرامت ما! ما را از چه ميترساني؟»
يا در آن شرايط حساس و پرخطر با فرصتسازي شگرفي در مركز استبداد اموي رو به يزيد ميكند:
«اُنْشِدُكَ اللّهَ يا يَزيدُ!ما ظَنُّكَ بِرَسُولِاللّهِ لَوْ رَآنا عَلي هذِهِ الصِّفَةِ.»
«هان اي يزيد! تو را به خدا اگر پيامبر خدا ما را اينگونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد كرد؟»
يا بر سر سخنور سوداگر او ميخروشد:
«وَيلَكَ اَيُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَيتَ مَرضاةَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَكَ مِنَ النّارِ.»
«هان اي خطيب! واي بر تو! خشنوديِ خاطر آفريدگان نيازمند و ناتوان را به خشم خداي توانا خريدي! اينك جايگاه تو در آتش شعلهور دوزخ است، پس خود را براي آن جا آماده ساز!»
آنگاه رو به يزيد ميكند:
«يا يَزيدُ! إِئذَنْ لي حَتّي اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَكَلَّمَ بِكَلِماتٍ لِلّهِ فِيهِنَّ رِضا، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِيهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»
«هان اي يزيد! به من امكان بده تا برفراز اين چوبها بروم و سخنان درست وشايستهاي بگويم كه هم خشنودي خدا و هدفمندي آفرينش در آنها باشد و هم اين مردم دربند، بهرهور شوند و به آگاهي و پاداشي پرشكوه برسند.»
به باور ما همه اينها نمودها و جلوههاي عزّت و شكستناپذيري عاشورا و ثمره دميده شدن روح همّت و بزرگمنشي و شهامت بر كالبدها و تزريق خون كرامت بر رگهاي جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرايط براي درخشش زينب و زينالعابدين است.
جلوههاي آزادگي و شكستناپذيري عاشورا در نگاه دانشمندان
نهضت عزّتآفرين عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاريخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمهسار شكوه و آزادگي است، و در منطق و پيام، موضعگيري و روشنگري، ديدار و خطبه، سند و نامه و هر پيك و سفيرش گوهر كمياب عزّت و آزادگيِ مورد نظر قرآن و پيامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاريخي ـ موج ميزند.
اين دريافت، نه تنها دريافت و باور دوست و آشنا، بلكه هر پژوهشگر بي طرف و بيگانه وحتي مخالف نيز هست؛ براي نمونه:
1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابي الحديد» در اين مورد نوشته است:
«سالار پرشكوه شكستناپذيران روزگار و قهرمان كساني كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردي و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاي آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتي حسين عليهالسلام ، فرزند رشيد علي عليهالسلام است. استبدادگران اموي به آن شخصيت تسخيرناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نميخواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش اماننامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزادمنشان رهرو راهش از سوي «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگي ذليلانه برگزيد.»
2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدي» از سرايندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگي و عزّتمندي حسين عليهالسلام از جمله چنين ميسرايد:
حَياةً وَالْعِيشَ فِي الُّذلِ قَتْلاً ...78 الْحسينُ الَّذِي رَأي الْمَوتَ فِي الْعِزِّ
«حسين عليهالسلام همان كسي است كه مرگ با عزّت و آزادگي را زندگي حقيقي مينگريست و زندگي باذلّت و حقارت را مرگ.»
3ـ از «مصعب بن زبير» آوردهاند كه وقتي «سكينه» دخت آزاده حسين عليهالسلام و همسر ارجمند خويش را اندوهزده ديد، گفت:
«لَمْ يَبْقِ اَبُوكِ لِابْنِ حُرّةٍ عُذْراً.»79
«پدرت حسين عليهالسلام ديگر براي هيچ آزادمنش و آزاديخواهي عُذر سكوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقي نگذاشته است!»
4ـ نيز پس از فروپاشي ياران و همراهانش هنگامي كه ديد ديگر يار و ياوري ندارد، به خواندن اين شعر حماسي پرداخت:
تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْكِرامِ التّأَسِّيا80 فإِنَّ الْأُلي بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ
«آن پيشتازان راه آزادي و عدالت كه در كرانههاي فرات در برابر استبداد و تحميل سرفرود نياوردند، براي همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوي جاودانهاي به يادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتداي شكستناپذير براي همه آزادمنشان جلوه كردند.»
5ـ سراينده و دانشمند بزرگ «شيخ كاظم ارزي» كه روزي با تعمق در جلوهها و نُمودهاي عزّت و آزادگي عاشورا دگرگون شده بود، شعري سرود كه يك بند آن اين گونه است:
اِلاّ الْمَكارِمَ فِي اَمْنٍ مِنَ الْغِيَرِ ... قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جـارِحَةٍ
«نيزههاي بيداد استبدادِ عنانگسيخته و بي مهار توانست همه اندام و اعضاي پيكر آن آزادمنشان عدالتخواه را دگرگون سازد؛ امّا اراده شكستناپذير و منش بزرگوارانه و مترقي و همّت والاي آنان را هر گز نتوانست تغيير دهد!»
هنوز سراينده اين شعر، آن را براي كسي نخوانده بود كه يكي از آشنايان او در عالم رؤيا ريحانه سرفراز پيامبر فاطمه عليهاالسلام را ديد كه آن حضرت به او فرمود: برو و اين سروده را از «شيخ كاظم ارزي» بگير!
او از خواب بيدار شد و شگفتزده راه خانه شاعر را در پيش گرفت و با اين كه با او ميانه خوبي نداشت به در خانهاش آمد و گفت: هان اي دوست عزيز!خوب بشنو ببين تو اين شعر را سرودهاي؟
اِلاّ الْمَكارِمَ فِي اَمْنٍ مِنَ الْغِيَرِ ... قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جـارِحَةٍ
او غرق در حيرت شد و پاسخ داد آري! امّا هنوز آن را براي كسي نخواندهام، تو را به خدا بگو تو از كجا خبر داري و آن را از كجا به دست آوردهاي؟!
او گفت: من در عالم رؤيا فاطمه عليهاالسلام را ديدم وآن حضرت اين شعر را براي من خواند و فرمود: برو اين سروده را از «شيخ» بگير! و من پس از اين كه از خواب بيدار شدم راه خانه تو را در پيش گرفتم.81
شكوه صلابت و آزادگي نهضت عزّتساز عاشورا در نگاه دشمن
اسناد حماسهساز عاشورا نشانگر اين حقيقت است كه حسين عليهالسلام و ياران آزادهاش در گذر زمان در برابر استبدادي ددمنش و خونخوار و سپاهي دژخيم و بي شمار در بياباني خشك و سوزان رو به رو شدند.
دشمن هر آن چه در توان و امكان داشت بسيج كرد و با همه امكانات از جنگ رواني وبمباران دروغ و تحريف و كتمان حقايق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روي كودكان وبيماران، خشونت و بي رحمي بي حد و مرز و كشتن و اسب تاختن بر بدنها و شكنجه و مثله كردنها و با آنچه در تصور نميگنجد كوشيد تا نهضت آزاديخواهانه و ذلّتستيز عاشورا را به پذيرش تسليم و تحقير و رأي دادن به مديريت به سبك استبدادي و امضاي اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شكستناپذير حسين عليهالسلام جز شكست و رسوايي ابدي چيزي ندرويد!
اين حقيقت درخشان حتي در گزارش و سخنان دشمن نيز آمده است؛ به عنوان نمونه:
1ـ «حُميد بن مسلم» از گزارشگران رويداد عاشورا در وصف شكوه و شكستناپذيري پيشواي آن مي گويد:
«فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِي نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِيْبَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِي قَتْلِهَ.»82
«به خداي سوگند كه فروغ فروزان سيماي حسين و جمال و هيبت او به گونهاي مرا مجذوب و واله ساخته بود كه انديشه كشتن او را از ياد بردم!»83
2ـ پس از رويداد جانسوز عاشورا، يكي از منتقدان، برخي از سپاه شوم اموي را نكوهش كرد كه ننگ و نفرين بر شما! چگونه فرزندان پيامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام كرديد؟
او پاسخ داد:
«دوست من! بيهوده سخن مگو! اگر تو نيز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شديم ميديدي، جز جنايت و بيدادي كه از ما سر زد از تو سر نميزد؛ چرا كه ما باگروهي كم شمار رو به رو شديم كه دستهايشان بر قبضه شمشير بود و شيرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاك هلاك ميافكندند و خودرا بي هيچ هراسي به درياي مرگ ميزدند! آنان مردمي بودند كه نه در برابر ثروت و مقام سر فرود ميآوردند و نه امان و اماننامه و نه زور و خشونت و مرگ! چيزي نميتوانست ميان آنان و مرگ هدفدار يا چيرگي بر حكومت مانع شود و اگر ما اندكي در برابر آن ارادههاي مصمم و شكستناپذير كوتاه ميآمديم جان همه سپاه اموي را ميگرفتند! با اين وصف اي بيمادر! ما تيرهبختان چه ميتوانستيم انجام دهيم؟»84
3ـ پس از ورود كاروان اسيران به كاخ پوشالي «عبيد» در كوفه، او بر آن شد تا با تحريف ودجالگري، ننگ كشتار پيشواي آزادي و ياران آزاديخواه او را از دامان خود و رژيم خودكامه اموي بزدايد و كار را به تقدير و خواست خدا نسبت دهد، كه امام سجّاد عليهالسلام با اين كه جسم نازنينش در بند بود، با به هيچ انگاشتن خشونت و بيداد حاكم، لب به بيان حقيقت گشود و روشنگري كرد كه آنان را نه خدا، كه سپاه استبداد قتل عام كرد!
اين جا بود كه آتش كينه و خشم «عبيد» از منطق ستمستيز و روح تسخيرناپذير نهضت عاشورا زبانه كشيد و نعره برآورد كه تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را داري كه در تالار كاخ من، هر چه گويم، پاسخ دهي و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع كني؟!
بدينسان خشنترين دژخيم استبداد لب به عزّت و شكستناپذيري نهضت عاشورا گشود و به واماندگي و شكست خشونت و استبداد، اعتراف كرد.
4ـ هنگامي كه پيشواي آزادي گام به ميدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگي و تلاش و بدرقه دردناك ياران راه و تحمل آن شرايط دشوار محاصره و پيكار نابرابر، طبق روال عادي بايد خسته و تسليمپذير و داراي روحيهاي درهم شكسته باشد و در برابر دهها هزار نفر دستها را به نشان تسليم بالا برد، اما شگفتا! كه وقتي سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتي را در برابر خود يافت كه هرگز تصور نميكرد! هر كس به انگيزه شرارت پيش رفت، لحظهاي مهلت نيافت؛ از اين رو «عمر بن سعد» فرياد كشيد: مادرهايتان در مرگتان بگريند، ميدانيد به جنگ چه كسي رفتهايد؟ اين فرزند بزرگترين قهرمان اسلام و كشنده عرب است؛ «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»85
بدينسان به شكوه و شكستناپذيري آن حضرت اعتراف كرد.
5ـ «شمر»، خشنترين فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگي و شكستناپذيري حسين عليهالسلام گفت: به خداي سوگند كه او روح تسخيرناپذير پدرش علي را در كالبد دارد.86
بدينسان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشيد كه در جهاد و دفاع نيز شكستناپذير شد.
با بازنگري و جمعبندي آنچه آمد، به اين نتيجه ميرسيم:
1ـ عزّت نفس و كرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنياديترين دهشهاي اسلام به انسان، و از هدفهاي بزرگ تربيتي پيامبران و از ويژگيهاي ارجدار اخلاقي و انساني است.
2ـ اين ويژگي اوجبخش در رشد و بالندگي انسان، و قانونگرايي و سلامت فرد و جامعه ومديريت آن نقش معجزهآسايي دارد؛ چرا كه اگر انسان به گوهر كمياب عزّت و بزرگمنشي وميوههاي دلانگيز آن دست يافت و از بلاي ذلّت و احساس پوچي و يابزرگپنداري وخودكامگي و رهآورد ويرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگي در برابر خدا ـ كه سرچشمه عزّت و توانايي و زيبايي است ـ فرود ميآورد و در برابر غير او، سربلند و استوار و شكستناپذير ميايستد و زمامدار خود وفراتر از خود ميشود. چنين فرد و جامعهاي، نه تاريكانديشي و ستم و تباهي را بر ميتابد و نه به ديگران روا ميدارد؛ چه كه پيش از هر چيز خود را عزيزتر و برتر از اين حقارتها و تباهيها مينگرد و مييابد.
3ـ نهضت عدالتخواهانه عاشورا، داراي ابعاد گوناگون و آموزههاي ارزشمندي براي زندگي سرشار از عزّت و آزادگي است. اين حركت سِتُرگ با اين وصف كه از آغازين روزهاي شكلگيري تاكنون با الهام از بينش و منطق حسين عليهالسلام و طلايه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران كتاب و مقاله در تحليل آن نگارش يافته، باز هم گاه به بُعدي از آن ميتوان راه يافت كه انديشهها به آن راه نجسته است. موضوع «جلوههاي عزّت و شكستناپذيري عاشورا بر اساس آموزههاي قرآن» يكي از آن مفاهيم جالب است.
4ـ اگر اين نهضت عزّتطلبانه و ذلّت ستيز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقيق و همه جانبه قرار گيرد، از همان جرقههاي آغازين نفي بيعتخواهي زورمدارانه از سوي پيشواي آزادي تا نپذيرفتن پيشنهاد همكاري با استبداد، سكوت و كنار آمدن با آن، دورافكندن امان و امان نامهها، به هيچ انگاشتن فشارها و تهديدها، محتواي نامههاي روشنگر، خطبههاي شعور آفرين، موضعگيريهاي حماسهساز، ديدارها و اتمام حجتها، تا لحظه لحظه رشد و شكوفايي و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسين عليهالسلام ، و تا طنين تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نيزه و در كاخ بيداد و پيام رساني كاروان اسيران آزاديبخش و بازگشت پيروزمندانه آنان به كرانههاي گلگون فرات و ...، سراسر عزّت آفرين و افتخارانگيز و ستمستيز و عدالتخواهانه است.
5ـ از سوي ديگر نگرش به تمامي اسناد عاشورا نشانگر آن است كه اين نهضت عزّتخواهانه از آغاز تا ادامه كار هماره و همه جا از قرآن و سيره و منش پيامبر سرچشمه گرفته و پيشوا و ياران وسفيران و پيام رسانان آن هماره در انديشه و منطق، منش و موضعگيري، برنامهريزي ونتيجهخواهي، قرآن را مشعل راه قرار دادهاند.
6ـ از شاهكارهاي سِتُرگ حسين عليهالسلام اين بود كه شخصيت عزّتخواه و منش آزاديطلب وروح و انديشه استقلالجوي پروردگان قرآن و پيامبر را ـ كه زير فشار استبداد ديرپا نابود شده وكار فريب و سركوب و تحميل ذلّت به جايي رسيده بود، كه اگر يكي از كنيزكان دربار اموي را هم نامزد رهبري ميكردند، با او بيعت ميشد ـ با روشنگري فكري و شورانگيزي و حماسهسازي والگودهي عيني و عملي خويش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
به مردم ذلّتزده و تحقير شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشيد تا خود را انسان وصاحب حرمت و كرامت بنگرند، خود را به سان حاكمان و مديران جامعه، داراي حقوق و آزادي وامنيت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت انديشه و مقايسه و سنجش و گزينش و نفي آزادانه بدهند.
7ـ سرانجام اين كه عاشورا به مفهوم حقيقي، نه تحريف شده آن، روح همّت و آزادگي در كالبدها دميد، خون شهامت و شجاعت و شكستناپذيري و ايمان و عدالت بر بوستان جانها تزريق كرد و با افروزش شعلههاي حيات و حركت در جنبشها و نهضتهاي اصلاحي و انساني وسلب امنيت از ستمكاران و خودكامگان راه رسوايي و نابودي استبداد را تا هماره تاريخ وتضمين كرامت و حقوق انسان گشود، تا كدامين جامعه آن درسها را آن گونه كه بايد فرا گيرد.
1ـ سوره فصلت (41) آيه 41.
2ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
3ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
4ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، واژه «عزّت»، ص 344.
5ـ سوره يوسف (12) آيه 88؛ سوره فصّلت (41) آيه 41؛ سوره نمل (27) آيه 34.
6ـ گفتني است كه واژه «عزيز» يكي از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بي همتاي او با اين صفت ياد شده و اين واژه در اين مورد به كار رفته است.
7ـ سوره مائده (5) آيه 54.
8ـ سوره كهف (18) آيه 34؛ سوره منافقون (62) آيه 8.
9ـ سوره ص (38) آيه 23.
10ـ سوره نساء (4) آيه 139؛ سوره يونس (10) آيه 65؛ سوره صافّات (37) آيه 180؛ سوره ص (38) آيه 82؛ سوره شعراء (26) آيه 26؛ سوره فاطر (35) آيه 10؛ سوره مريم (19) آيه 81.
11ـ سوره توبه (9) آيه 128.
12ـ سوره هود (11) آيه 92.
13ـ سوره ص (38) آيه 2؛ سوره بقره (2) آيه 206.
14. ميزان الحكمة، ج 6، 290.
15ـ همان.
16ـ همان.
17ـ همان.
18ـ اين عوامل عزّت ساز، هر كدام از منطق و منش جالب او دريافت ميشود، كه در ادامه بحث به تدريج به آنها ميرسيم.
19ـ مثير الأحزان، ص 24؛ لهوف، ص 97؛ وقعة الطّف لأبي مخنف، ص 75.
20ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 34؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 74.
21ـ مثير الأحزان، ص 24؛ لهوف، ص 98.
22ـ مثير الأحزان، ص 25؛ لهوف، ص 99.
23ـ سوره احزاب (33) آيه 33.
24ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
25ـ سوره قصص (28) آيه 21.
26ـ وقعة الطّف، ص 76؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 190.
27ـ وقعة الطّف، ص 87؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 190؛ ارشاد مفيد، ص 202؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 222.
28ـ سوره قصص (28) آيه 21.
29ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 190؛ ارشاد مفيد، ص 202؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 222.
30ـ درست به سان رژيم فرعون كه به بهانه دفاع از دين و وطن و امنيت ملي، به آن فجايع دهشتناك دست ميزد. سوره غافر (40) آيات 23 ـ 27.
31ـ لهوف، ص 23.
32ـ مثير الأحزان، ص 27؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 241.
33ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 195؛ ارشاد مفيد، ص 204؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 235؛ در رواق چشمهاي اشكبار، ص 64.
34ـ لهوف، ص 101.
35ـ مثير الأحزان، ص 41؛ لهوف، ص 102.
36ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
37ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسين، مقرّم، ص 218.
38ـ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 188.
39ـ مقتل ابي مخنف، ص 15.
40ـ سوره نساء (4) آيه 76؛ سوره بقره (2) آيه 216.
41ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 280؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
42ـ ارشاد، ص 123.
43ـ مثير الأحزان، ص 52؛ مقتل الحسين، امين، ص 85.
44ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
45ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسين مقرّم، ص 218.
46ـ وقعة الطّف، ص 172؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 403؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
47ـ كامل ابن اثير، ج 3، ص 270.
48ـ لهوف، ص 138؛ مثيرالأحزان، ص 44.
49ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383؛ ناسخ التواريخ، حالات سيد الشهداء، ج 2، ص 178.
50ـ اين منطق ددمنشانه استبداد، اينك منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسين عليهالسلام را در اين مورد بنگريد تا حضيض ذلّت و فرومايگي استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشي نهضت آزاديخواهانه عاشورا را ببينيد: هنگامي كه سپاه «حُرّ» به كاروان حسين عليهالسلام رسيد، در آن بيابان سوزان، خود و مركبهايشان از تشنگي ميسوختند و هر چه ميجستند آب نمييافتند. آن حضرت به ياران دستور
51ـ سوره دخان (44) آيه 20.
52ـ سوره غافر (40) آيه 27.
53ـ الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 26؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 188؛ سموّ المعني، ص 120.
54ـ لهوف، ص 156؛ مثير الأحزان، ص 55.
55ـ مثير الأحزان، ص 55؛ تحف العقول، ص 174.
56ـ سوره يونس (10) آيه 71.
57ـ سوره هود (11) آيه 56.
58ـ سوره ممتحنه (60) آيه 4.
59ـ لهوف، ص 158؛ مثير الأحزان، ص 58.
60ـ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 33.
61ـ ارشاد مفيد، ص 230؛ بحارالانوار، ج 45، ص 121؛ رياض الأحزان، ص 55.
62ـ سوره كهف (18) آيات 9 ـ 16.
63ـ سوره شعراء (26) آيه 227.
64ـ اگر آياتي را كه آن حضرت و خاندان و يارانش از مدينه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهاي گوناگون تلاوت كرده و از قرآن نور گرفتهاند گردآوري، دستهبندي و تحليل شود، افزون بر اين كه در ابعاد گوناگون الهامبخش و راهنماي جالبي خواهد بود، نشان ميدهد كه حسين عليهالسلام با عملكرد درخشان خويش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و يا عملكرد عدالتخواهانه و عزّتساز خود را از قرآن گرفته است.
65ـ سوره فتح (48) آيه 29.
66ـ پرتوي از عظمت حسين عليهالسلام ، ص 429.
67ـ تاريخ طبري، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسين مقرّم، ص 218.
68ـ همان، ص 447.
69ـ لهوف، ص 131.
70ـ در رواق چشمهاي اشكبار، ص 175.
71ـ همان، ص 178.
72ـ لهوف، ص 150.
73ـ لهوف، ص 152.
74ـ لهوف، ص 120.
75ـ الشهيد مسلم بنعقيل، ص 156.
76ـ نهجالبلاغه، خطبه 206.
77ـ مثيرالأحزان، ص 49؛ لهوف، ص 141.
78ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 245.
79ـ پرتوي از عظمت حسين عليهالسلام ، ص 429.
80ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 248.
81ـ از مدينه تا كربلا، ص 206.
82ـ قصّه كربلا، ص 449.
83ـ آنان كه به چشم خويش ديدند تو را رفتند و به پاي دل رسيدند تو را و آن كـوردلان كه بـر دلت تيـر زدند ديـدند تـو را ولـي نديـدند تـو را!
84ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 263.
85ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
86ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
داد تا آنان و مركبهايشان را سيراب كردند. شگفتانگيزتر اين كه «علي محاربي» يكي از سپاه دشمن ميگويد: من آخرين نفر بودم كه رسيدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامي كه من و مركبم را از فشار تشنگي به آن حال نگريست، با مهري وصف ناپذير فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشك را بر گردان و هر چه ميخواهي بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پيش آمد و دهان مشك را به من داد تا آب نوشيدم! ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا! قمقام، ص 350.